#طنزسیاهنمایی.99
بگم یا نگم؟!
گفت: احمدی نژاد خطاب به آنجلینا جولی نوشته:
با هم می توانیم شرایط را اصلاح کنیم.
گفتم: خب،چه اشکالی دارد؟
گفت: بگم ؟ بگم؟ یا نگم؟!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی گاه گویه های مطهر
#طنزسیاهنمایی.99
بگم یا نگم؟!
گفت: احمدی نژاد خطاب به آنجلینا جولی نوشته:
با هم می توانیم شرایط را اصلاح کنیم.
گفتم: خب،چه اشکالی دارد؟
گفت: بگم ؟ بگم؟ یا نگم؟!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی گاه گویه های مطهر
یاری صدیق و توانمند و آزاده
جناب آقای دکتر سید کاظم اکرمی
وزیر پیشین آموزش و پرورش
سخن را با سپاس به درگاه خدای تبارک و تعالی آغاز می کنم که به من توفیق آشنایی با افراد دیندار و اندیشمند و حق پرست و آزاده ای داد که اگر در آن شرایط سخت جنگ، مرا در اداره وزارت آموزش و پرورش یاری نمی کردند،انجام وظیفه برایم واقعاً مشکل بود.
شُکر کن غرّه مشو بینی مکن
گوش دار و هیچ خودبینی مکن
(مولانا)
یکی از این یاران صدیق و توانمند و آزاده جناب آقای سید علی رضا شفیعی مطهر است. آشنایی بنده با ایشان به سال ۶۴ برمیگردد که از سوی مدیر کل محترم آموزش و پرورش آن روز استان اصفهان جناب آقای دکتر سید نعمت الله ابطحی- که مدت ها معاون هماهنگی وزارت آموزش و پرورش بود و خدای سلامتش بدارد،- مسئولیت اداره آموزش و پرورش شهر گلپایگان به ایشان واگذار شده بود. چهار ماه پس از آغاز مسئولیت آقای شفیعی مطهر در گلپایگان وقتی من به شایستگی های ایشان پی بردم، در بهمن ماه سال 64 مدیریت کل استان فارس را به ایشان پیشنهاد کردم. او در پاسخ گفت:
من حدود چهار ماه است که برنامه هایی را در شهرستان گلپایگان شروع کرده ام که هنور به نتیجه نرسیده است. اجازه فرمایید فعلاً در همین سمت در خدمت باشم.
من پاسخ ایشان را قانع کننده تشخیص دادم و موضوع گذشت.
همه آگاهان به مسائل آن روز کشور می دانند که یکی از مسایل چالشی آن دوران ،دخالت های بیجای برخی از نمایندگان مجلس در کار وزارتخانه ها به ویژه وزارت آموزش و پرورش بود. اینان می خواستند رئیس منطقه و مدیرکل با نظر آن ها انتخاب شود،تا با توجّه به تعداد قابل توجّه معلّمان هر شهر ،مدیر کل و رئیس منطقه در رای آوردن در انتخابات، به ایشان یاری رسانند .
نماینده آن روز گلپایگان از استقلال عمل آقای شفیعی مطهر گله داشت و بالاخره علیه ایشان شکایت کرد و بازرسی کل کشور را وارد ماجرا نمود. بازرسان پروندۀ بلند بالایی برای آقای شفیعی مطهر ساختند و بر اساس برخی آییننامهها و دستورالعملهای خودشان مُصِرّ به برکناری آقای شفیعی مطهر شدند.
بنده نامه بازرسی را جهت روشن شدن قضیّه به گلپایگان فرستادم تا پاسخهای ایشان را هم ملاحظه کنند. بعد از خواندن پاسخ نامه ایشان که حاکی از مظلومیّت این مرد درستکار بود،با قاطعیّت ایستادم و گفتم بنده رئیس آموزش و پرورش را برکنار نمیکنم.
نماینده گلپایگان،سوال را به کمیسیون رسیدگی به شکایات مجلس فرستاد. دو نفر از نمایندگان مجلس مامور رسیدگی به قضیه شدند و قرار شد از محل بازدید نمایند. پس از بررسی مسایل به این نتیجه رسیدند که آقای شفیعی مطهر مدیری توانمند است، اما بهتر است از گلپایگان به منطقه دیگری منتقل شود.
پس از گزارش نمایندگان روزی آقای شفیعی مطهر به وزارتخانه آمد و فرمود:
نمایندگان مرا تایید کردند اما میگویند بنده برای حل مشکل نماینده بهتر است از این شهر به جای دیگری حتی برای اداره کل یک استان بروم.
بنده از ایشان خواستم که مسئولیت اداره کل یکی از استان ها را بپذیرد و به آن جا برود .
فرمود: من اوّلاً معلّم استخدام شده ام،نه رئیس و مدیرکل! اگر مدیری شایسته هستم،در گلپایگان می مانم و به کارم ادامه می دهم و اگر توان مدیریت ندارم،برای تدریس به کلاس می روم. ثانیاً بهتر است در این برهه از زمان به سر و سامان دادن به وضعیت اداره آموزش و پرورش این شهر برسم و اصلاحاتی راه که شروع کردهام ادامه دهم.
بنده هم موافقت کردم و ایشان به گلپایگان برگشت.
اما کارهای تربیتی جالبی که در دوره مسئولیت وی در گلپایگان انجام شده است،یکی تقدیر از دانش آموزان نخبه و موفّق در روزهای نخست این مسئولیت است. ایشان معمولاً در مدارس و دبیرستان ها پای درددل دانشآموزان مینشستند. روزی در یکی از مدارس دانش آموزان می گویند وقتی ما در امتحانات رتبه های بالا می آوریم ،هیچ کسی تقدیری از ما به عمل نمی آورد. آقای شفیعی مطهر پس از شنیدن این نکته پس از برگشتن به اداره طی بخشنامهای از مدارس در همه مقاطع می خواهد دانش آموزان رتبه های اول تا سوم هر کلاس را به اداره معرفی نمایند. در نتیجه پس از مدتی فهرست بلند بالایی به اداره می رسد .آقای احمدی مسئول روابط عمومی اداره موظف میشود برای همه دانش آموزان نخبه و موفّق لوح تقدیری به همراه یک جایزه شایسته و متناسب تهیه نماید.
آقای شفیعی مطهر از آن پس هر روز صبح به یکی از مدارس می رود و با همکاری آقای احمدی ضمن شرکت در برنامه صبحگاهی با تقدیر از دانش آموزان موفق لوح تقدیر و جوایز را به ایشان تقدیم می کند .این برنامه در تمام سه سالی که آقای شفیعی مطهر مسئول آموزش و پرورش گلپایگان بودند، انجام میشود. این برنامه علاوه بر ایجاد تحوّل در تلاش و تکاپوی دانش اموزان، اثری ماندگار در خاطر آنان به جای می گذارد که در سال های بعد هر کدام با آقای شفیعی مطهر برخوردی دارند، از آن ابتکار به عنوان خاطره ای جالب و به یاد ماندنی یاد می کنند.
آخرین نکته ای که در مورد برادر ارجمند آقای شفیعی مطهر باید بنویسم مربوط به کارهای علمی ایشان است. ایشان علاوه بر نگارش ده ها مقاله دربارۀ موضوعات مختلف ۲۰ عنوان کتاب را در ۳۱ جلد تالیف کردهاند.یکی از تالیفات جالب ایشان به نظر بنده کتابی دو جلدی تحت عنوان «آیا به از این نمی توان بود؟» است که در آن اوضاع اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران را با سایر کشورهای جهان در آیینه آمار مورد بررسی قرار داده اند.این تلاش فرهنگی از خدمات علمی ایشان به مسئولان و مدیران کشور است . متاسّفانه شاید اندک افرادی از مسئولان اطّلاع دارند که ایران مردانی خدوم و بیادّعا چون استاد شفیعی مطهر دارد. اما نمیدانم چند درصد از مدیران و مسئولان کشور دلسوزانه دنبال این نوع کتاب ها می گردند که آن ها را بخوانند و فکری به حال وضع اسفبار جامعه بکنند.
بگذریم «قلم که به اینجا رسید،سر بشکست»!
بعضی از کارهای علمی وی عبارتند از:
۱ -خودباوری فرهنگی ۲ -مبانی و ضرورت مشارکت ۳ -خاطرات خانواده های شهدای فرهنگی ۴ -شورا، مشورت و مشارکت در دیدگاه امام علی علیه السلام ۵ -پیام های پیامبر 6- پرواز،قطره قص می گوید(پرتیراژترین کتاب سال کشور) 7- دل دیدنی های شهر سرب و سراب(5جلد) 8- بازنویسی همه قصه های کلیله و دمنه و...
خداوند به آقای شفیعی مطهر عمر طولانی با برکت بیشتر عطا فرماید.
سخن را با یک رباعی از ایشان حسن ختام می بخشم:
بی عشق نزی و ناکام نمیر
جز دربر گرم یار آرام مگیر
ازپنجره های روشن وپاک سحر
جزرنگ سپیدعشق رنگی نپذیر
سید کاظم اکرمی
قطره ای از اقیانوس
سرکار خانم زهره دهقانی پور مدرّس و شاعره
بسم الله الرحمن الحیم
خدایا! از تو می خواهم درمقام اَمن الهی جایگاه استاد بزرگ علیرضا شفیعی مطهر بهشتی باشد که بر مخلصانت وعده داده ای !
قطره از دریا گفتن نشود جز به دریا پیوستن
در سخن گفتن از استاد بزرگ سیدعلیرضاشفیعی مطهر از قرآن کریم مایه می گیرم:
اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیفَهٌ
وَ اِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمون
وَ نَفَختُ فیهِ مِن روحی
وَ اِنّی عَرَضنَا الاَمانَهَ..............وَ حَمَلَهَا الاِنسان
روحی با این وسعت و گنجایش و پذیرفتن رسالت حق اوج انسانیت است و این رسالت بزرگ معنی و مفهوم سجده ملائک بر آدم است و روح خدایی در کالبد انسان دمیدن و رانده شدن شیطان از درگاه رحمن است.
این ها صفات نیکویی است که در وجود استاد علیرضا شفیعی مطهر جمع شده و او را مطهر ساخته است.
انسانی که بلی گفت و پیمان بست و هفت خوان عشق را گذراند و به درگاه معبود رسید.
از منیّت جداشد و عشق ورزید به خالق و خادمِ حق شد.
انسانی که در هر پست و مقامی خودبین نبود و خود خواه نشد.
حقجوی بود و حق گفت و حق خواست و حق ساخت ،تعظیم بر اوجِ خدایی و آیین الهی او.
دنیای زر و زور و تزویر به این انسان های نیک سرشت نیازمند است
ارزش در این است که دانش آموز و دانشجو علم را تنها از کتاب های درسی نیاموزد بلکه از رفتار و مَنِش و پندار استادبهره گیرد.
هرکس آثار استاد را بخواند و یا حتی چند جلسه در کلاس های استاد حضور یابد از خود به خدا رسد و به کرامت انسانی سر تعظیم فرود آورد.
درکلاس گلستان سعدی فراموش نمی کنم گاه حال سماع ،وگاه حال نیایش و گاه اشک شوق بود.
استاد بسیار مهربان و با گذشت و بسیار دلسوز و بسیار در روح کلام جاداشت.
وقت شناس یعنی به گوهر وقت آشناست و همه را در اعمالش به این دُرِّ گران رهنمود می کند.
روزی در کلاس گلستان سعدی از آقایی که در آنجا خدمت و پذیرایی می کرد خواست درکلاس بنشیند و نظر بدهد.
آن روز درچهره یِ آن مرد دیدم که به چه نشاطی رسید!
گفتم در دل
پیمان چو بستی در اَلَست ،پیمانه بگرفتی به دست
نوشیدی و نوشاندی و یادت همیشه در دل است
در پناهِ رحمت و الطاف الهی باشد که هر صبحگاه و سپیده دم تشنگان علم و ادب بی تاب و مشتاق اند تا در مکتب عالمانه یِ این دانش پژوه فرزانه زانو زده و مشام جان از واژه های نابش معطر کرده و نوش داروی کلامش را آرام بخش آغاز روزشان کنند ،الهام بگیرند از حق گویی وحق جویی حق طلبی ادیبانه یِ او و رهروی راه او باشند در چگونه زیستن و چگونه مرهم نهادن بر زخم و جراحت آلام جامعه و تجدید عهد کرده و لبیک گویند بر عهد و پیمان الهی و سر نهند سرود « خوشا آنان که دائم در نمازند » و بدانند که رستگاری در خدمت به خلق خداست و دلنواز شوند در محضر پر فیض این ادیب و دانشمند و جان نثارراه و فرمان الهی که شیوه اش خدمت رسانی به مستمندان و چاره جویی افتادگان است.
«اللهُ نورُالسَّمواتِ وَالاَرض» و او نیز دیدگاهش از نور الهی است و راهش نور افشانی در صراط المستقیم الهی!
در خاتمه می گویم:
گفتار تو رفتار تو ،افکار و هم کردارِ تو
جاوید مانَد تا ابد ایثار در آثار تو
یک دل چو دریا پُر ز دُر ،از معرفت لبریز و پُر
دریا به دریا متّصل ،دُر می فشاند دُر ز دُر
«زُهره» نگوید این سخن ،هر محفل و هر انجمن
یاد تو غوغا می کند،بشکسته پُشت اَهرمن
امیدوارم خداوند استاد شفیعی مطهر را از جمیع بلیّات محفوظ و در اَمان نگه دارد.
زهره دهقانی پور
فرهنگی و شاگرد کوچک استاد
هر پگاه نو با یک نگاه نو
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1514)
«حُرمت عشق» و «حُرّیّت عاشقان»
انسانِ عاشق برای هر کاری «به نُدرت»،«به قُدرت» نیاز دارد؛
زیرا عشق «غریزه ای شَوَند» است با «انگیزه ای نیرومَند» ،
که از پسِ هر «کاری بزرگ» و «ابتکاری ستُرگ» برمی آید.
کسانی به قُدرت «نیاز دارند» که آن را ابزارِ «تاخت و تاز می پندارند»،
اینان خود «زارند» و می خواهند دیگران را «بیازارند».
بیاییم «حُرمت عشق را پاس داریم» و «حُرّیّت عاشقان را سپاس گزاریم»!
#شفیعی_مطهر
---------------------------------
شَوَند:باعث و سبب و ماده ٔ هر چیز
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
#طنزسیاهنمایی.98
آتش بس در قفقاز!
گفت: سازمان ملل می کوشد بین آذربایجان و ارمنستان آتش بس برقرار کند.
گفتم: خیلی خوب است. ولی به شرطی که طرفین توصیۀ سازمان ملل را بپذیرند،که متاسّفانه نمی پذیرند.
گفت: من طرحی دارم که به موجب آن اگر سازمان ملل هشدار دهد:
در صورت ادامه جنگ هر دو کشور را به ایران پس می دهد و ادارۀ هر دو کشور را به آقای روحانی می سپارد !!
گفتم: خب،چه می شود؟
گفت: در آن صورت هر دو کشور قدر عافیت را می فهمند و ضمن اعلام آتش بس فوری روزی ۱۰۰ بار از هم عذرخواهی می کنند!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی گاه گویه های مطهر
#طنزسیاهنمایی .96
عبور از کرونا!
گفت: آقای رئیس جمهور می فرمایند: از کرونا هم عبور می کنیم. درست است که خواهی نخواهی عبور می کنیم،ولی مهم این است که افقی عبور می کنیم یا عمودی!
گفتم :ایشان تاکید کرده نگران نباشد!
گفت: هر وقت روحانی می فرمایند «نگران نباشید»،من یاد پدرم می افتم که با کمربند دنبالم می دوید و می گفت: وایسا کاریت ندارم!
طرف به ملّانصرالدّین گفت: کی بدهی منو میدی؟
گفت :دارم میرم بیابون،اگر تخم خار پیدا کنم .همون جا می کارم. سال دیگه سر می زنم،اگر پشم گوسفند گیر کنه بهش، پشم رو می فروشم، به قیمت خوب بخرن، بدهی رو میدم.
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
#شفیعی_مطهر
چشم به راه شما در کانال گاه گویه های مطهر هستیم
https://t.me/amotahar
#طنزسیاهنمایی.95
علّت خرابی کجاست؟!
گفت: تا به حال به این فکر کردی که چرا ۴۲ سال است هر چه رییس جمهور و نخست وزیر و وزیر و نماینده مجلس توسّط نظام تایید و توسّط مردم انتخاب شده اند، بعد از مدتی تقریباً همگی فاسد و خراب و عامل فتنه و ...نامیده شده اند؟
گفتم: بله ،ظاهراً همین طور است!
گفت: اگر هر چه در یخچال بگذاری،در مدّتی کوتاه خراب و فاسد شود، به جنس ها شک می کنی یا به یخچال؟
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی گاه گویه های مطهر
https://t.me/amotahar
پدر،به مثابه اُلگو
دکتر سیدمیثم شفیعی مطهر
متخصّص رادیولوژی
به نام خدای بخشنده و مهربان
پدرجان بخوان حرف فرزند خویش
عزیز و گرامی و دلبند خویش
تویی مایهٔ بود و پیدایشم
کنارت به ناز و به آسایشم
پدر تکیهگاه وجود منی
تو سرمایهٔ هست و بود منی
تو پرورده ای جسم و جان مرا
تو بخشیده ای جان،جهان مرا
فکر کردن بـه پدر همچون احساس گرمای کنار هیزمی سرخ شده از آتش، در یک روز سرد زمستانی اسـت.
پدر! همسفر مهربان روزهای كودکیام! چـه عاشقانه در كنار تـو بزرگ شدم.
ﭘــﺪﺭ است که ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺎیی ﻧﺪﺍﺭد ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳش ﻧﻴﺴﺖ.
بی ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮیبگی ﻫﺎﻳش می ﮔﺬﺭد ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎﺷد ...
ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳش ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ می ﮐﻨد...
خدایا بالاتر از بهشتت چه داری؟
برای زیر پای پدرم می خواهم ...
از من خواسته شد که به عنوان یک فرزند، درباره ویژگی های اخلاقی و منش پدرم چند کلمه ای بنویسم.
من عادت به نوشتن متون طولانی و شعارزده ندارم و فکر می کنم حرفی که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.
از وقتی خود را شناختم، پدرم برایم یک الگو و استاد بود و آرزویم آن بود که پایم را جای پای او بگذارم.
در مشکلات همیشه پشتیبان و یاور من است و حتّی در حال حاضر که بیش از چهل سال سن دارم و خود پدر دو فرزند هستم ، همیشه در برخورد با مشکلات به پشتیبانی معنوی ایشان دلگرم هستم.
مهم ترین درسی که در زندگی به من دادند، قناعت بود .ایشان همیشه به ما یاد دادند که به جز خدا چشمداشتی به هیچ منبعی نداشته باشیم و دستمان به زانوی خودمان باشد.
بارها با ذکر خاطرات دوران کودکیشان و سختی هایی که برای تحصیل طی کرده بودند، به ما یادآوری کردند که می توان بدون توسّل به این و آن و فقط با توکّل به خدا و تلاش شخصی به همه چیز رسید.
این نکته را نه فقط در حرف بلکه در عمل به ما نشان دادند و ما بارها در طیِّ زندگی دیدیم برای آن که از مسیر اصول اخلاقی و اعتقادی خارج نشوند ، چه هزینه های سنگینی پرداختند و چه مناصب و امتیازات مادی را از دست دادند ،ولی خم به ابرو نیاوردند و در عمل ، قناعت و مناعت طبع را به ما یاد دادند.
باور به قدرت خدا باعث شده است که در برخورد با ناملایمات زندگی و سختی ها، شجاعت زیادی داشته باشند و ترسی به دل راه ندهند.
به کرامت انسان اعتقاد زیادی دارند و حاضر نیستند برای رسیدن به هیچ خواسته ای کرامت خود را زیر پا بگذارند و متقابلاً به حفظ کرامت طرف مقابل و اطرافیان و زیر دستان نیز اهمّیّت می دهند.
به نظم در زندگی روزانه و عدم اتلاف وقت بسیار پایبند هستند و دقّت خاصی برای از دست ندادن زمان دارند و این موضوع را در کلام و عمل به ما نشان داده اند و از هر فرصتی برای خواندن یا نوشتن بهره می برند.
به خواست خدا، من و سایر فرزندان ایشان از نظر طیِ مدارج دانشگاهی و تحصیلات تکمیلی،همه موفّق بودیم و بسیاری از دوستان و بستگان تصوّر می کردند از آنجا که ایشان خود یک معلّم و فرهنگی بودند ، حتماً نظارت و سخت گیری شدیدی بر نحوۀ مطالعه و تحصیلات ما داشته اند ولی واقعاً ایشان اعتقادی به سختگیری یا اجبار در آموزش فرزندان یا نمره گرایی و مدرک گرایی نداشتند.به یاد دارم که در زمان تحصیل و در انتخاب رشته دانشگاهی، برعکس بسیاری از والدین که به هر قیمتی بر دکتر یا مهندس شدن فرزندان اصرار دارند، همۀ ما را در انتخاب رشته کاملاً آزاد گذاشتند و از ما می خواستند، تعادل در زندگی را حفظ کنیم و در هر شغل و رشته ای که مشغول می شویم، به فکر خدمت به مردم و به ویژه محرومین باشیم.
امیدوارم من هم بتوانم این اصول را به نسل بعد منتقل کنم.
برای ایشان و همه پدران و مادران دلسوز و مهربان ، طول عمر و سلامتی آرزومندم.
پدرجان! واپسین حرف دلم را با شما از زبان خودتان در این دوبیتی باز می گویم و بدین وسیله سخنم را حسن ختام می بخشم.
شمع یادت در دل من روشن است
شعلۀ عشق تو در هر ذرّۀ تن روشن است
آسمان بی کران و پهندشت این زمین
چلچراغ کهکشان از جانِ روشن، روشن است
سید میثم شفیعی مطهر
مهرماه ۱۳۹۹
هر پگاه نو با یک نگاه نو
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد1513 )
«حیلۀ مهار» و «پیلۀ پندار»
خودکامه با «حیلۀ مهار»،مردم را در «پیلۀ پندار» ،
چنان در «سور»، «محصور» می کند،
که هر «پروانه،پروانگی» را و هر «فرزانه،فرزانگی» را از یاد ببرد!
«پروانه ها پَر دارند و پرواز را نمی دانند»
و «فرزانه ها بال دارند و بالیدن را نمی توانند»!
«پروانۀ آزاده» تا آن گاه که در «پیلۀ قلّاده» اسیر است،
نه «اِمکان ابراز» دارد و نه «توان پرواز»!
هر شهروند یک «پروانۀ بی بال»است با صد «پیمانۀ آمال».
«خدا پر و بالش» داده و «کدخدا،سیاهچالش»!
آن «امیرش» کرده و این «اسیرش»!
باید «کمندها را گسست» و «پایبندها را شکست»!
و خویش را از «بند اسارت» و «کمند حقارت»رهانید!
#شفیعی_مطهر
-----------------------------------
سور: بارۀ شهر،دیوار دور شهر
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
هر پگاه نو با یک نگاه نو
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1512)
«هستۀ سیب» و «خستۀ آسیب»
من «هستۀ سیب» را «خستۀ آسیب» دیدم.
او «آیه ای از رنج» و «گلایه ای از شکنج» داشت،
که من در دلِ «سیبی شیرین» و فارغ از هر «آسیبی حزین» بودم.
سیب را از درخت «چیدند» و مرا از دلش «برکشیدند»،
آن گاه به «زیرِ خاک،نهان» و در «ضمیرِ مَغاک،پنهان» کردند.
هسته نمی داند که زندگی «رودی جوشان» است و «سرودی خروشان»،
نه «سَرِ ایستایی» دارد و نه «سیرِ قهقرایی»!
آفرینش با «نمادِ تعامُل» به سوی «هدفِ تکامُل» پیش می رود.
هستۀ امروز «سر به زیر خاک فرومی برَد» تا فردا «سر از افلاک برآورَد»!
او دست اندرکار «رویشی تازه» و «پویشی بی اندازه» است.
او در نهانِ خویش «بختی بلند» دارد و «درختی برومند».
آن چه ما می بینیم «مُردن» است و «به خاک سپردن» ،
ولی هر «دانۀ گیاه» و «دُردانۀ خودآگاه»را،
که به خاک «می سپارند»،در حقیقت آن را «می کارند».
تا فردا برای «زندگی بهتر باز برویَد» و «راه ارزندگی برتر را سرافراز بپوید»!
#شفیعی_مطهر
-------------------------------
آیه: علامت، مارک، نشان، نشانه،چمراس
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
#طنزسیاهنمایی. 97
پیشمرگ ملّت!
گفت: شنیدم واکسن آنفلوانزا و قرص های فاوپیراویر را که محرمانه از چین وارد شده، اول بین مقامات و از ما بهتران و نمایندگان مجلس توزیع کرده اند!
گفتم: این که از مصادیق تبعیض است.
گفت: شاید برای تست واکسن به گروهی فداکار نیاز داشته اند،مقامات و نمایندگان چون برآمده از تودۀ مردم اند!! داوطلبانه خواسته اند که اگر این قرص و واکسن مشکلی ایجاد می کند،این ها (دور از جانشان!!) پیشمرگ ملّت بشوند! اشکالی دارد؟
می گویند در زمان شاه فرماندار یک شهر در سالروز 21 فروردین روز رفع خطر از شاه ،شیخی را به زور مجبور کرد که به منبر برود و به جان شاه دعا کند. شیخ هم ناگزیر پذیرفت،ولی چنین دعا کرد:
خدایا! از عمر فرماندار ما بکاه و بر عمر شاه بیفزا!
حالا هم باید از خدا بخواهیم از عمر برخی از این «از ما بهتران» بکاهد و بر عمر ملّت بیفزاید!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی گاه گویه های مطهر
https://t.me/amotahar
چه فرمان یزدان چه فرمان سلطان!
قصه شهر هرت.قصه 103
#شفیعی_مطهر
روزی اعلی حضرت هردمبیل، شرلی مستشار سیلگنایی را به حضور طلبید و به او گفت:
شرلی جان! درست است که من هر فرمانی می دهم،همه به ضرب و زور عوامل دربار خواه ناخواه کم و بیش انجام می شود.ولی معلوم است هیچ کس با میل و رغبت نه مرا دوست دارد و نه فرمانم را اطاعت می کند. سازمان های اطّلاعاتی خارجی محرمانه به من هشدار داده اند که ملّت دارند به سرعت رو به نافرمانی مدنی و براندازی نظام سلطنتی ما پیش می روند ! حالا چه کنیم؟
شرلی پاسخ داد: قربان! تنها راه و بهترین شگرد استمرار حکومت و اطاعت کورکورانۀ مردم از سلطان، مایه گذاشتن از دین و مذهب است. مردم سخن خدا و سخن هر کس را که نمایندۀ خدا بپندارند، کورکورانه اطاعت می کنند. بنابراین باید شعاری بسازیم با رنگ و لعاب مذهبی و در آن موضوعِ اطاعت از سلطان را به مثابه اطاعت از خدا جابیندازیم.
هردمبیل پرسید: چطوری؟ چه کسانی می توانند این برنامه را اجرا کنند؟
شرلی گفت: علمای دینی فقط!
هردمبیل گفت: تا آنجایی که من می دانم علمای راستین دین گوش به حرف ما نمی دهند. فقط سخن خدا و معصومان برایشان حجّت و لازم الاجراست.
شرلی گفت: اعلی حضرتا! من هم می دانم این را؛ ولی ما باید یک آخوند درباری پیدا کنیم و با پروپاگاندای خودمان موقعیّت او را در اذهان مردم جا بیندازیم. بعد از او فتوا بگیریم که اطاعت از سلطان،اطاعت از یزدان است.
هردمبیل گفت: پس هر چه زودتر چنین آخوندی را برایم پیدا کن. هر چه هم پول و امکانات خواست برایش مهیّا کن.فعلاً مرخّصی!
شرلی از خدمت هردمبیل مرخّص شد و سه ماه بعد به همراه یک آخوند ریش دراز با عمّامه ای بزرگ وارد دربار شد.وقتی به حضور سلطان باریافت،به عرض رسانید:
قربان! مشدی شعبانعلی از چوپانان روستای زورآباد است. ظرف سه ماه گذشته درس های لازم را آموخته و حالا کاملاً می تواند نقش یک ملّای واقعی را بازی کند.بنابراین دستور فرمایید فردا طیِّ مراسمی از ورود ایشان به عنوان یک عالم ربّانی استقبال کنیم و کم کم موقعیّت او را در اذهان مردم جابیندازیم تا فتوایش در ذهن مردم عین فرمان خدا پذیرفته شود و ما بتوانیم حکم «السّلطانُ ظلّ الله» را از زبان ایشان منتشر کنیم و بر کرسی بنشانیم!
بدین ترتیب دربار هردمبیل با بهره گیری از همۀ امکانات تا توانستند با بوق و کرنا از یک چوپان،شخصیّت یک ملّای قُلّابی و انقلابی ساختند. همۀ عوامل زور و زر و تزویر تا توانستند در بادکنکِ شخصیّتِ کاذبِ آخوندِ درباری دمیدند،تا موسم بهره برداری از این ملّای دروغین فرارسید. هر روز به بهانه های گوناگون سخنانی کوتاه از قول این آخوند تصنّعی را بر در و دیوار شهر می نوشتند و می کوشیدند تا از او شخصیّتی کاریزماتیک بسازند.
سرانجام روزی در مراسمی با حضور همۀ درباریان و نظامیان و خانواده هایشان این آخوند سفارشی بر فراز منبر رفت و حکم «السّلطانُ ظلّ الله»را به عنوان اصلی اساسی و دینی مطرح کرد و اطاعت مطلق از سلطان را تنها راه ورود به بهشت دانست. او هر گونه پرسش و انتقاد از سلطان را گناه و موجب خشم خدا معرّفی کرد و اصل «چه فرمان یزدان چه فرمان سلطان» را بالاترین قانون کشور دانست.
سال ها بر این منوال گذشت. کم کم مشدی شعبانعلی هم که حالا برای خودش کسی شده بود و دم و دستگاه و کاخ و گارد ویژه و حرمسرایی راه انداخته بود،هوای قدرت طلبی بر سرش زد و گاه حرف های گُنده تر از دهان خود می زد.
روزی در کاخ مهمان هردمبیل بود. نگاهش به دختر زیبای سلطان افتاد!نه یک دل که صد دل عاشق او شد. فردای آن روز از طریق صدراعظم از دختر شاه خواستگاری کرد! هردمبیل از این درخواست گستاخانه برآشفت و گفت:
دختر من کجا و این چوپان بی سروپا کجا؟ این ما بودیم که بر بادکنک او دمیدیم. حالا کارش به جایی رسیده که داماد سلطان شود؟
به او بگو که تو همۀ دم و دستگاه خودت را از ما داری. اگر ما بر بادکنک تو ندمیده بودیم ، تو الان همان چوپان دهاتی بودی.
وقتی صدراعظم پیام سلطان را به شعبانعلی رسانید،او هم در پاسخ گفت: اگر من برای تجلیل دروغین تو حدیث جعلی نمی ساختم،مردم تا کنون تو را سرنگون کرده بودند.
وقتی هردمبیل این پاسخ گستاخانه را شنید،با صدراعظم مشورت کرد که حالا که این چوپان برای ما شاخ شده با او چه کنیم؟
صدراعظم پاسخ داد:
اعلی حضرتا! حالا اگر او وامدار ماست،ما هم وامدار او هستیم. باید به گونه ای با او کنار بیاییم.هر دو به همدیگر نان قرض داده ایم.
صدراعظم سپس این تمثیل قدیمی را برای سلطان خواند که:
�بازرگانی اموال زیادی از مردم را بالاکشیده و خورده بود. طلبکاران برای وصول طلب به او فشار می آوردند. روزی با وکیلی مشورت کرد. وکیل به او گفت:
من شگردی به تو یاد می دهم تا از شرِّ همۀ طلبکاران نجات یابی. ولی به شرطی که ده میلیون دینار به من حقّ الوکاله بدهی.
بازرگان پذیرفت. وکیل به او یاد داد از فردا هر طلبکاری از تو طلب خود را مطالبه کرد،تو در جوابش بگو:بع!بع!! آنان تو را دیوانه می پندارند و دست از سر تو می کشند.
بازرگان چنین کرد و در مدت کوتاهی همۀ طلبکاران نومیدانه از دریافت طلب خود منصرف شدند و او را رها کردند.
اکنون نوبت حقّ الوکالۀ وکیل بود. وکیل نزد او رفت و گفت :
حالا که با این شگرد من از شرّ همۀ طلبکاران نجات یافتی ،حقّ الوکالۀ مرا بده!
بازرگان در پاسخ گفت: بع بع!!
وکیل گفت: با همه بع بع! با من هم بع بع؟!
بازرگان گفت: با تو هم بع بع!!
وکیل گفت :من تو را از این مهلکه نجات دادم.
بازرگان گفت: بع بع!
وکیل ناگزیر دست از پا درازتر برگشت و با خود گفت:
خودم کردم که لعنت بر خودم باد!
حالا اعلی حضرتا! ما در بادکنک او دمیده ایم .او هم در بادکنک ما! حالا راهش ستیزه نیست. باید این درخواستش را بپذیریم و گرنه ما را رسوا می کند.
هردمبیل ناگزیر با وجود مخالفت همسر و دخترش او را به زور به خانه مشدی شعبانعلی فرستاد.پس از چند روز دختر گریه کنان برگشت و نزد پدر رفت و گفت :
من نمی توانم این چوپان بی سروپا را تحمّل کنم.
هردمبیل گفت: دخترم!چاره ای نداریم! خودم کردم که لعنت بر خودم باد!
کانال رسمی گاه گویه های مطهر
هر پگاه نو با یک نگاه نو
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1511 )
«نهفته هایی نهانی» و «ناگفته هایی پنهانی»
هر انسان، حقیقت خویش را نه در «گفته های شگرفش»،
که در «نهفته های ژرفش» نگه می دارد.
او «نهفته هایی نهانی» دارد و «ناگفته هایی پنهانی»،
که از «گفتنش ناتوان» است و از «نهفتنش نالان».
برای «شناختِ» هر کس نخست باید بر او «تاخت»؛
زیرا ذاتِ هر کس قُلّکی «دربسته» است که تا «شکسته» نشود،
«درونش شکار» و «اندرونش آشکار» نمی شود!
«ظرف ها ناهمگون»اند و «ظرفیّت ها گوناگون».
در این «کارزار»،کار کسی «زار» است،
که نمی تواند«آستانۀ تحمّل را زایش» و «پیمانۀ تامُّل را افزایش» دهد!
انسان های بزرگ برای بیانِ «ناگفته ها» و «نهفته ها»،
«سقفِ آسمان را کوتاه» و «سقیفۀ جهان را جانکاه» می دانند.
#شفیعی_مطهر
----------------------------
سقیفه: سایبان،صفّۀ پوشیده
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
استادامیرحسین ترکاشوند
اگر هدف معلم رشد و ارتقای دانشآموز و ایجاد شوق یادگیری در وی است و اگر معلم نمونه، اویی است که برای تحقق آن اهداف، خستگی نمیشناسد و همواره در این تلاش است پس استاد سیدعلیرضا شفیعی مطهر، بارزترین نمونۀ معلمی و آموزگاری است که هیچگاه دست از شوق ارتقای دانشآموزان چه در مدرسه چه در پهنۀ ایرانزمین برنمیدارد.
گذشته از آن، وی خود را همگام با نسل جوان بهروز میکند و علاوه بر سخنرانی و نگارش کتابهای پرشمارِ آموزشی اجتماعی همچنین با راهاندازی وبلاگهای متعدد و تخصصی و نیز اینک در شبکههای پیام رسانی با تأسیس کانالهای متنوّع و کاربردی، و یا برپایی جلسات متعدّد گفتگو و نظریهپردازی، به ایفای رسالتش میپردازد. شوق معلّمی و شوق روشنگری هرگز از او جدا نمیشود و اصلیترین ویژگی زندگیش را تشکیل میدهد. او با وجود کولهباری از علم و تجربه، اما همچنان جلسات دیگران را در نقاط مختلف شهر شناسایی و در آن شرکت میکند و گاه حتی میزبان جلساتی میشود.
شوق یادگیری در کنار شوق یاددهی را به روشنی میتوان در وی دید. او با وجود آن کولهبار اما همواره آمادۀ تغییر، تحوّل و اصلاح گذشتۀ خود است. او آنچه را خوانده و تعلیم داده و در نظر پذیرفته، در عمل پیاده میکند.
«آیا به از این نمیتوان بود؟» همین عنوان که بر روی یکی از کتابهای وی نقش بسته، به خوبی تلاش او برای ارتقا و نیز اعتدال و طمأنینۀ او را در این مسیر سخت نشان میدهد.
امیر ترکاشوند
#طنزسیاهنمایی.94
کی بازرگانو می شناسه؟!
گفت: شما فرماندار تهران را می شناسی؟
گفتم: نه! آیا خودت ایشان را می شناسی؟
گفت : نه،از بیشتر تهرانی ها هم پرسیدم،نمی شناختند! و اما تو مهندس بازرگان را می شناسی؟
گفتم: کدام ایرانی هست که ایشان را نشناسد؟ هر کس ایران و انقلاب را بشناسد،ایشان را هم می شناسد! حالا بگو قضیه چیست؟
گفت:فرماندار تهران دلیل مخالفت با مصوّبۀ شورای شهر تهران برای تغییر نام خیابان سازمان آب به «مهندس مهدی بازرگان» را ناشناس بودن ایشان دانسته اند!
گفتم: شاید شوخی کرده! حالا نظر تو چیست؟
گفت: من راه حل پیدا کردم. چون بازرگان را خیلی ها نمی شناسند،آقای فرماندار را که همه می شناسند!! ایشان را به عنوان معرِّفِ آقای بازرگان معرّفی می کنیم!!
بچه بودم. روزی پدرم گفت: برو دکان مشدی حسن یه پاکت سیگار نسیه بگیر و بیار!
گفتم: یه نشونی بده که بدونه نمی خوام خودم بکشم!
گفت: بگو به اون نشونی که خودم هم اومدم ،سیگار نسیه بهم ندادی،حالا یه پاکت سیگار نسیه بده!!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی گاه گویه های مطهر
شگرد کودکانه!
قصّه های شهر هرت.قصّۀ 102
#شفیعی_مطهر
ژنرال چنگیز میرزا رئیس سازمان امنیّت هردمبیل مردی خشن،بی رحم و خون ریز بود. هرگاه در هر گوشۀ شهر هرت هر جنبشی اعتراضی که سربرمی کشید،او با شدّت خشونت هر حرکتی را سرکوب می کرد . او به خاطر همین خوش خدمتی ها جوایز و مدال های متعدّدی از اعلی حضرت دریافت می کرد.
روزی خبر رسید که تعداد زیادی از زندانیان سیاسی و عقیدتی که به جرم روشنگری به زندان هایی طولانی محکوم شده بودند،در نیمه شب گذشته از زندان و شکنجه گاه تحت امر ژنرال چنگیزمیرزا گریخته اند!
خبر برای هردمبیل و ژنرال چنگیزمیرزا بسیار تلخ و تکان دهنده بود! هردمبیل به محض دریافت این خبر فوراً او را احضار کرد و دربارۀ علّت این رویداد تلخ از او توضیح خواست. خبر برای هردمبیل وقتی تلخ تر شد و بر نگرانی او افزود که فهمید یکی از خواهرزاده های چنگیزمیرزا جزو زندانیان فراری است! جالب اینجاست که چنگیزمیرزا به قدری بی رحم و چاپلوس بود،که خود پسرخواهر خود را لوداده و دستور بازداشتش را داده بود!
بنابراین نام چنگیزمیرزا به عنوان نفر اول لیست مظنونان بود. به دنبال افشای این خبر،طیف وسیع آزادیخواهان و روشنفکران به شدّت در شهر شایع کردند که خود چنگیزمیرزا باعث گریختن زندانیان شده است. لذا هردمبیل رسیدگی به این پرونده را در اختیار قاضی القضات شهر هرت قرار داد. او با احضار سربازان و نگهبانان زندان تک تک آنان را مورد بازجویی های سخت قرار داد.
یکی از سربازان پس از تحمّل شکنجه های سخت ناگزیر مسئلۀ مهمّی را افشا کرد. او در بازجویی اعتراف کرد که در شب حادثه نامه ای با مُهر و امضای چنگیزمیرزا به دست ما رسید که در آن به ما دستور داده بودند زندانیان بند امنیّتی را برای یک هواخوری یک ساعته به حیاط زندان بفرستیم.ما پس از اجرای این دستور وقتی برای برگرداندن آنان به بند به حیاط رفتیم،هیچ اثری از زندانیان نبود! وقتی کنجکاوی کردیم فهمیدیم همۀ آنان از طریق تونلی که در کنار دیوار حیاط کنده شده بود گریخته اند!
هردمبیل پس از دریافت این خبر فوراً دستور بازداشت،محاکمه و تیرباران ژنرال چنگیزمیرزا را صادر کرد! ژنرال چنگیز میرزا در همان دادگاه فرمایشی که با کمک خودش هزاران نفر بی گناه را محکوم به اعدام کرده بودند،سریعاً محاکمه شد و هر چه برای نجات خود دلیل و دستاویزی مطرح کرد،هیچ یک را از او نپذیرفتند و بنا به دستور هردمبیل حکم اعدامش را صادر کردند.
طبق معمول شهر هرت روز اجرای حکم اعدام همۀ مردم شهر هرت برای تماشای آن فراخوانده شدند. وقتی دستور آتش توسّط فرمانده صادر شد و صدای رگبار گلوله ها در فضای شهر هرت پیچید،نوجوانی در بین جمعیّت در گوش برادرش که در کنارش بود،چیزی گفت. سپس هر دو خندیدند!
وقتی به خانه برگشتند،پدرشان از او پرسید:
در گوش برادرت چه گفتی که هر دو خندیدید؟
نوجوان در آغاز کوشید از پاسخ طفره برود،ولی وقتی اصرار پدر را دید،راز مهمّی را افشا کرد!
او گفت: نامۀ کذایی با مهر و امضای چنگیزمیرزا را او و دوست همشاگردیش تهیّه کردند و آن شب به نگهبانان زندان تحویل دادند و موجب آزادی همۀ زندانیان بی گناه شدند.آن تونل را نیز طیّ یک ماه هر دو با کمک همدیگر کندیم.وقتی کامل شد،طرح را اجرا و زندانیان را به محلّ تونل راهنمایی کردیم!
تیرباران چنگیزمیرزا شاید تنها مورد اعدامی بود که دل مردم ستمدیدۀ شهر هرت را شاد می کرد .چون او قاتل بسیاری از جوانان روشنفکر شهر هرت بود!
بدین گونه زیرکی دو نوجوان توانست هم یک جلّاد ضدِّ مردمی را به سزای جنایت هایش برساند و هم موجب آزادی زندانیان سیاسی شود.این شگرد کودکانه ثابت کرد که دستگاه های امنیّتی استکباری و استبدادی را علی رغم همۀ پیچیدگی ها می توان با کمی هوشیاری به زانو درآورد و عوامفریبان خائن را فریب داد!!
کانال رسمی گاه گویه های مطهر
هر پگاه نو با یک نگاه نو
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد1510 )
«زنده جانی» یا «زندگانی»؟!
زنده آن نیست که «نَفَس می کَشَد» و رنجِ «قَفَس می چَشَد».
چه «بسیارند آنان که زنده جانی» می کنند
و چه «کم شمارند آنان که زندگانی» می کنند!
«آزادی،راه نَفَس» است و «نقّادی،روزنی بر سقف این قَفَس»!
نمی توان «باد را از وزیدن» و «بامداد را از دَمیدن» بازداشت.
«آن به هر گاه می وَزَد» و «این به هر پگاه می دَمَد» .
خودکامه ای که از مردم،«آزادی را می گیرد» و «نقّادی را نمی پذیرد»،
در حقیقت نه تنها «گاه تفرُّس»،که «راه تنفُّس» را می بندد!
#شفیعی_مطهر
------------------------------------
دَمیدن: طلوع کردن،پدیدارشدن،روییدن
تفرُّس: به فراست دریافتن،با زیرکی فهمیدن
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
#طنزسیاهنمایی .93
باد مجانی!
گفت: «مُمَیّز» یعنی چه؟
گفتم: «مُمَیّز» اسم فاعل از باب تفعیل عربی یعنی جداکننده،برتری دهنده و «مُمَیّزی» یعنی رسیدگی و وارسی ، و مصدرش «تمییز» مصدر باب تفعیل عربی و به معنی بازشناختن،بازدانستن،جداکردن،شناخت،شناسایی است. حالا چه شده که رفتی در کار ادبیّات؟
گفت: پس کسی که بخواهد آثار ادبی،علمی،هنری و ...را تشخیص دهد،باید قدرت علمی و هنری و تشخیص او از همه پدیدآورندگان آثار بیشتر باشد.
گفتم: آری،بدیهی است.
گفت: اگر در زمان و مکان سعدی ،حافظ،فردوسی،مولانا،نظامی،ویکتورهوگو و....نهادی مثل وزارت ارشاد برای ممیّزی کتاب ها بود،آیا آثار آنان منتشر می شد و امروز به دست ما می رسید؟
راننده یکی از مسولان بلند پایه تعریف می کرد :
روزی داشتیم با ایشون به اجلاس سران می رفتیم که گفتن :
راست میگن اوضاع مملکت خرابه !
گفتم :چطور جناب؟
ایشان با لحن متفکّرانه ای گفت:
وقتی آپاراتی، بادمجون هم بفروشه، دیگه مشخّّصه که .....
خیلی به خودم فشار آوردم بفهمم که چی گفته،طاقت نیاوردم گفتم:
از کجا فهمیدید قربان؟
ایشون با همون لحن به بیرون اشاره کردن و فرمودن:
پشت آپارتی نوشته: باد مجانی موجود است!
تازه فهمیدم دکترای جعلی چه به روز مملکت آورده !
البتّه مُمیزهای ارشاد قطعاً شخصیّت های باسوادی هستند. ولی اگر یک دکتر این جوری بین آنان باشد،می دانی چه بلایی بر سر علم و فرهنگ کشور می آید؟!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی گاه گویه های مطهر
هر پگاه نو با یک نگاه نو
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1509)
«قُلّابی» یا «انقلابی»؟!
قطارِ «شهر بازی» با همۀ «تُرک تازی»،
ساعت ها و روزها «راه می پیماید» و «گذرگاه می گشاید»،
.ولی نه به «مقصدی» می رسد و نه به «مقصودی»!
...و چه «شباهتی تام» و «وجاهتی تمام» دارند،
«کودکان ساده» با «مردمان بی اراده»،
مردمی «بی ریشه» و بدون «اندیشه» ،
که با «نام برنامه»،ولی به «کام خودکامه»،
«انقلاب» را «انتخاب» می کنند.
هر دو بر «قطاری سوارند»،که «اقطاری ندارند».
گویی هر دو قطار،چه «قُلّابی» و چه «انقلابی»،
بر «مداری مدَوّر» و «پَرگاری مُکرَّر» می چرخند.
هر دو دلخوش اند که «سُرعت را می افزایند»،
ولی غافل اند که «فُرصت را می فرسایند»!
#شفیعی_مطهر
---------------------------------
اقطار: اقلیم،سرزمین،ناحیه و کرانه
پَرگار: آلتی دوشاخه برای اندازه گیری کشیدن دایره
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
آثار،سرودهها،مقالات،خاطرات و روزنوشتهای شفیعیمطهر