دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۵۳)
من « فکر نو » را بسیار ظریف و حساس دیدم. او با ریشخندی می افسرد و با تلخندی می مرد.
.gif)
من انسانی را ندیدم جز این که در ژرفای وجودش گنجینه ای از استعدادها و سینه ای آگنده از فریادها بود.
.gif)
من هیچ نادانی را ندیدم جز این که توانستم از او درس هایی ناب و راه هایی صواب بیاموزم.
من مردی را دیدم که همگان را به وحدت فرامی خواند، اما سيماي وحدت را در هماهنگي همگان با خود مي ديد. او يك « مغز » را برای یک « ملت » بسنده می دانست و زحمت اندیشیدن را از دوش همه مغزها برمی داشت.
من حاکمی را دیدم که همگان را سراپا گوش می خواست که تنها شنفتن را بدانند، نه گفتن را ؛ و خود تنها دهانی داشت برای گفتن ،نه گوشي برای شنفتن.
شفيعي مطهر
آثار،سرودهها،مقالات،خاطرات و روزنوشتهای شفیعیمطهر