شامل جملات 328 تا 506
328-
عشق چون «ساعتی شنی» و «بداعتی باطنی» است ،
که هر لحظه هرچه در «مغزِ فکور» است به درون «قلبِ پُرشور» می ریزد.
329-
درخت عشق،در «زمین شور» ریشه می کند،نه در «زمینه شعور».
330-
پرنده عشق،«بالی بلند»دارد با «وبالی نژند» .
331-
پرنده با «بال به پرواز» درمی آید و با «وبال به سوز و گداز»!
332-
عشق هم به «شور» نیاز دارد و هم به «شعور».
333-
عشق با «شور می بیند» و با «شعور برمی گزیند».
334-
عشق از «شور،سور و سرور» می گیرد و از «شعور،نور و منشور»!
335-
«چیرگی احساس» به «خیرگی وسواس» می انجامد،
ولی برای «شناخت هر نیک و بد» به «عقل و خرد» نیاز داریم.
336-
باید خرد را «پاس داریم» و خردورزان را «سپاس گزاریم»!
337-
«خورشیدِ جهانتاب» در «تولیدِ آفتاب»
«بسی فعّال» و «بسیار لایزال» است،
زیرا با «سَنیّه پُرمهر» از «سینۀ سپهر»
حتّي به درون «تنگه ای تاریک» و «بِرکِه ای باریک» نيز
«روزانه سر می کشد» و «بر آن ویرانه نور می تابد».
338-
نمی توان «شید ماند» و خود را «خورشید خواند»،
ولی ظُلم و ظُلمت را «بی بهانه برتابید» و بر آن «عاشقانه نتابید»!
339-
خورشید نمی تواند «نار نسوزد» و «نور نیفروزد»!
340-
آنان که «درد را درک» و «نبرد را ترک» می کنند،
«نشیدی مغشوش» اند و «خورشیدی خاموش» !
341-
آنان که «قنوت را می دانند»،«سکوت را نمی توانند»!
342-
هرگاه مردمی با «امکاناتی فراوان» ،اما با «عقلانیّتی پریشان»،
«بپاخیزند» و با «ستم بستیزند» و «انقلاب» را «انتخاب» کنند،
از «قفسی حقیر» به «محبسی کبیر» می افتند؛
زیرا نه «تعقُّلي برمی گزینند تا از امكانات بهره جويند»
و نه «تحوُّلی می آفرینند تا راه نجات را بپويند»!
343-
این مهم نیست که چقدر «منافعِ بنیادین» و «منابع زیرزمین» داریم ؛
اگر «بخردانه ندانیم» و «عالمانه نتوانیم»
که «راه صعود پوییم» و از آن ها «سود جوییم»،
آن «منابع عظیم» و «ذخائر قدیم» ،
هرچند «رایگان» و «شایگان» باشد،
نه «دردی را درمان» و نه «شگردی را بسامان» می کند.
344-
برای «بهره وری بهینه» و «باروری بیشینه»،
باید از «جُمود رُست» و از خِرَد «سود جُست»!
345-
برای شهروندانی توسعه نیافته، «بال» نيز «وبال» است.
زیرا «نهادهاي اجتماعي» و «ستادهاي دفاعی»
برايشان نه «يارِ شاطر» كه «بارِ خاطر» می شود.
346-
در «سرابِ سیاست» و در «غیابِ عقلانیّت» ،
«نظرِ صائب» نیز بر «خطرِ مصائب» می افزاید!
347-
آن گاه که بر «وَرجاوندان بَرمی آشوبند» و «خردمندان را سَرمی کوبند»،
«باغِ خودارزی،فراموش» می شود و «چراغِ خردورزی،خاموش» .
«رودها از خروش» می افتند و «سرودها از نوشانوش»!
348-
در شهر زور و تزویر ،«بوستانِ شباب» و در میان «دوستانِ شاداب»،
«کوفه های نژند» به جای «شکوفه های لبخند» می رویَد.
349-
«سر به زیری» و «ستم پذیری» ،
«هر جمع را می پژمُرَد» و «هر شمع را می افسُرَد».
350-
در شهرِ «فقر و فساد» و «ظلم و بیداد»،
«بهترین کار» و «برترین ابتکار»،
افروختنِ «شمعِ امید» در هر «جمعِ نومید» است!
351-
«سیمای زیبای حقیقت» و «کیمیای دلارای حقّانیّت»
نه در «رویاهای رنگین»، که در «درایت های بنیادین» است.
352-
حقیقت ممکن است «نهالی مغضوب» در «هالی نامطلوب» باشد،
امّا همیشه «بَری شیرین» دارد و «باری نوشین».
353-
پذیرشِ حقیقت «تحملّی ژرف» و «تامّلی شگرف» می طلبد.
354-
گاه حقیقت «کاری سمین» و «باری سنگین» بر دوش می نهد
و گاه «جامِ جان» و «کامِ انسان» را تلخ می کند.
355-
پذیرشِ «حرفِ حق» و «حقیقتِ مُطلَق»،
«بالاترین فضیلت» و «والاترین شجاعت» است.
356-
«بیانِ حقایق» تنها از «انسانِ لایق» برمی آید.
357-
«حقگویی» و «حقجویی»
در برابر «خودکامگانِ خودخواه» و «فرمانروایانِ دُژآگاه»،
«بهترین جهاد» و «برترین اجتهاد» است!
358-
«عروس زیبا» چون «ونوس فریبا»
با لباسی «بافته از تارِ احساس» و «تافته از پودِ اسکناس» بسیار مطلوب است.
ولی «گرانی لباس» از «نگرانی ناس» نمی کاهد؛
زیرا همۀ اين «مال و منالِ مُكنت» به فداي «جرعه اي از زلالِ محبّت».
359-
آن چه «پیوندها را استوار» و «سوگندها را پایدار» می سازد،
«ممزوجِ مهر و محبّت» است و «ساروجِ عشق و مودّت»؛
نه «داشتنِ مال» و «انباشتنِ آمال»!
360-
آنان که به «پیرایۀ پول» و «سرمایۀ تیول» «می نازند»،
در حقیقت «لانۀ باد و بروت» و «خانۀ عنکبوت» «می سازند»!
نه آن «وفایی» دارد و نه این،«بقایی»!
361-
«بنای محبّت» و «مبنای مودّت»،
«ریشه در خاک» دارد و «اندیشه در افلاک».
362-
آن که به همۀ انسان ها «مِهرمی ورزد»،وجودش به همۀ «سپِهرمی ارزد»!
363-
در «عرصۀ آفرينش» و «عرضۀ گزینش»،
هر انسان «قَطعه اي از پازل» و «نَطعِه ای از شَمایلِ» جهانِ هستي است.
364-
در پازل جامعه مهم نه «بافتارِ پازل» است و نه «ساختارِ شمایل»،
بل كه مهم اين است كه هر كس «جايگاهِ شايسته» و «پایگاهِ بایسته» خود را
به خوبي «بشناسد» و از پذيرشِ نقشِ خود «نهراسد».
365-
در جهان آفرینش نوع نقش ما مهم نیست،مهم این است که
نقشی را که «کارگردانِ هستی» و «پایندانِ اَلَستی»
بر عهدۀ ما نهاده،آن را چگونه «بازی» و با جهانِ هستی «همنوازی» می کنیم!
366-
در شطرنج جامعه مهم نیست در «سیمای شاه» باشی یا در «ژرفای چاه»،
امّا مهم این است که «داد» می کنی یا «بیداد»!
367-
در ساختار جامعه مهم نیست «ژنِ خوب» داری با عالی ترین «ورژنِ مرغوب»،
مهم این که در دریای وجودت «کرامتِ انسانی»موج می زند یا «لئامتِ حیوانی»!
368-
هر «انسان» در هر «زمان و مکان»،
با هر «ایده» و هر «عقیده»،
باید«کرامتِ انسانی را قدر بداند» و «عدالتِ راژمانی را بر صدر بنشاند».
369-
«دشتِ پُرگُل و گياهِ قالی» و این «گُلگشتِ سرسبزِ عالی»
«بسی مُلوَّن»،ولی «بسیار سَتَروَن» است،
زیرا اگر همۀ «ابرهاي آسمان» به همراهِ «باد و بوران» هم بر آن ببارند ،
آن ها نه «مي رويَند» و نه «مي بويَند»؛
زيرا گل هایی را كه هر«دستِ حقیر»، «پاي تحقير»
بر سرشان «مي سايد»، قُدرتِ هر گونه رشد را از آنان «مي رُبايد».
370-
انسانی که «ننگِ حقارت» و «شرنگِ اسارت» را بِچشد،
«ریشه رویِش» و «اندیشه پویِش» در او می میرد!
371-
«کرامتِ انسانی» و «سلامتِ نفسانی»،
«کالایی گران» و «کیمیایی شایگان» است،
که اگر انسان آن را «ببازد»،دیگر نمی تواند «سربرافرازد»!
372-
انسان اگر «مردانه بمیرد»،به که «ذلیلانه حقارت را بپذیرد»،
زیرا او در این صورت نه تنها از «عِمادِ عقلانیّت»،
که از «چکادِ انسانیّت»نیز فرومی افتد.
373-
در «نبردی نادلچسب»، یک«نعلِ اسب»
به علتِ «سُستی میخ» از «بیخ» افتاد .
در نتیجه نه تنها «اسبِ زار»،که «اسب سوار» نیز فروافتاد!
با «افتادنِ دستار»،«از سرِ سردار»،
رشتۀ فرماندهی «از هم گُسست» و سپاه «درهم شکست»!
«تاجوَری، هبوط» و در نتیجه «کشوری، سقوط» کرد!
اگر «نعلبندِ ملول» به عنوان یک «شهروندِ مسئول»،
در حاکمان،«کفایت» و در خاطرِ خود «رضایت» می دید،
در «کارش،دقیق تر» عمل می کرد و در «ابتکارش،عمیق تر»!
بنابراین حتّی«دلسوزی یک شهروند» به یک «پیروزی فرهمند» می انجامید!
374-
گاه «استواریِ یک میخ» می تواند به «ماندگاریِ یک تاریخ» بینجامد!
375-
کشوری که در حاکمانش،«کفایت» و در مردمانش،«رضایت» نباشد،
«محروم از بهبودی» و «محکوم به نابودی»است!
376-
هر «زيبا» هماره «خوب» و «مطلوب»نیست ؛
اما هر «پدیدۀ خوب» و «آفریدۀ مطلوب»،
هميشه « زيبا» و «گیرا» است.
377-
«زیبایی» و «فریبایی»،
نه «دلالتی پایا»،که «حالتی گذرا» است.
378-
ممکن است «زیب» به «فریب» بینجامد
و «زیبایی» به «فریبایی»؛
امّا «وجودِ خوب» و «موجودِ مطلوب»،
«زیبنده» هست ،ولی «فریبنده» نیست!
379-
زیبایی ،احتمالاً «دام» دارد،امّا «دوام» ندارد!
380-
زیبا،«جذّاب» و موردِ «اِعجاب» است،
ولی تنها «چشم را می نوازد» و «دل را به وسوسه می اندازد»!
381-
زیبایی گاه چشمِ خرد را «کور» و از تفکر «دور» می سازد!
382-
زیبایی،«احساس را برمی انگیزد» و «با حواس درمی آویزد»!
383-
چه خوب است انسان، «محبوبِ دل ها» باشد،نه «مغضوبِ محفل ها»!
ولی محبوبیّتی مبتنی بر «زیبایی رفتار»،نه «فریبایی رُخسار»!
384-
هر انسان، «شيفتۀ بهشت برین» است و «فریفتۀ سرنوشت شیرین» ؛
ولی هيچ كس نمي خواهد «بميرد» و «مرگ را بپذیرد»!
385-
برای هر کس این «گمان» و «مظان» بدیهی است ،
که براي رفتن به بهشت نخست بايد «مُرد» و «جان سپُرد»!
386-
هر انسان می داند ه پس از «خیز» در «روز رستاخیز»،
«نیک اندیشان را به جنانِ خُرّم» و «بدکیشان را به میانِ جهنّم»می برند.
387-
آنان که در این «کانونِ هستی»،«قانونِ اَلَستی» را می شناسند،
بر این باورند که «انسان» در همین «جهان»،
می تواند خود با «رفتار» و «گفتار»،
هم «باغ رضوان» بسازد و هم «جهنّمِ سوزان»!
388-
اگر «نیک بنگریم» و «باریک بنگاریم»،
جهانِ امروز نیز پر از «بهشت های رفاه» است و «جهنّم های جانکاه»،
که هر دو به دست «آزمندانِ هَرز» یا «ورجاوندانِ خِرَدوَرز» ساخته شده است.
389-
بیاییم با «رفتارِ بهینه» و «گفتارِ بی کینه»،
از این «دنیای خاک و خشتی»،«سرای پاک و بهشتی» بسازیم.
390-
«غم و اندوه» و «مصیبت های انبوه» ،
نه «آفريدۀ يزداني»، كه «پديدۀ انساني» است.
391-
«پبشنهادِ یزدان» برای «نمادِ انسان» ،
چیدنِ«گُلِ خوشبختی» است،امّا پس از «تحمُّلِ سختی» .
392-
دنیا،«کانونِ تلاش» است بر پایۀ «قانونِ پاداش».
393-
ما می توانیم از «گِل»،«گُل» برویانیم
و از «خاک»،«تاک»،
امّا همه «رویِش ها» در گرویِ «پویِش ها»است .
394-
نه تنها «بهره های درخت»،که «صخره های سخت» نیز،
در دست انسان های «آزاده» و «بااراده»،
چون «موم،نرم» می شوند و چون «سموم،گرم».
395-
باید با «کار مُدام» و «پیکارِ پِدرام»،
«جهانی بهتر» و «انسانی برتر» بسازیم.
396-
همیشه و همه جا «فرارِ مغزها» به «مهارِ نغزها» می انجامد.
397-
هر جا که «مغزها می رَمَند»،«بی مغزها به قدرت می رسَند».
398-
جامعه ای که «نُخبگان را قدر نمی دانند»،ناگزیر «پَخمگان را بر صدر می نشانند»!
399-
در بوستانی که «نوگُلان را برانند» و «بلبلان را برنجانند»،
در آن جا «زاغ ها و زغن ها می خوانند» و «اهریمن ها فرمان می رانند»!
400-
در «عصر ظلم» و «شهر ظلمت»،
هر روز «باغ ،پژمُرده تر» و «راغ،افسُرده تر» می شود.
401-
در شهر ستم پذیر، «بهار»،«مهار» است و مردم با «پاییز»،«گلاویز»!
402-
در دیار جور و جمود،نه «گُل تبسُّمی» دارد و نه «بلبل،ترنُّمی»!
403-
بیاییم «مهار را بگُسِلانیم» و «بهار را برهانیم»!
404-
بیاییم «با درایت بدرخشیم» و «باغ را طراوت بخشیم»!
405-
انسانی که برای شخصیّتِ خویش «عزّت» و «کرامت» قائل است،
آن را با«ذلّتِ گناه نمی آلاید» و با «نکبتِ اِکراه نمی فرساید».
406-
جامعه،انسان های آزاده را نه به «نِسیِه می انگارد» و نه به «نِسیان می سپارد».
407-
آزادگان در «ردِّ عصیان» و در «حدِّ توان»
از «زمین،گناه را می سِتُرَند» و با «زمان راه را می سِپُرَند».
408-
فرزانگان،«احساسِ تدبیر را می گیرند» و «اساسِ تغییر را می پذیرند».
409-
انسان فرهیخته، «بانیِ تغییر» می شود،نه «قربانیِ تقدیر».
410-
«پایۀ همیشه» و «دستمایۀ اندیشه» انسان آزاده
«هماهنگی با مناعت» است،نه «همرنگی با جماعت».
411-
جماعتی که خود «می لَنگند»،با راست رُوان «می جنگند».
خویش را در «ساحلِ سلامت» و دیگران را «قابلِ ملامت» می پندارند.
412-
«فقدِ تشویش» در گروی «نقدِ خویش» است.
413-
انسانِ «خودشیفته» و «خویش فریفته»،
در «جهلِ مرکَّب»است و «ابوجهل بی ادب»!.
414-
نادان خود را «کانونِ فضایل» و دگران را «مفتونِ رذایل» می پندارد.
415-
نخستین «گامِ تنزیه» و «اقدامِ تنبیه»،
فرودآمدنِ «گُستاخِ مغرور» از «کاخِ غرور»است.
416-
کسی را می توان «احمق انگاشت»،که خود را «مطلَق پنداشت»!
417-
در «درازنای زمان» و در «پهنای زمین»
در شکل گیریِ «نظرها» و «باورها»،
آن چه هماره «فراگیر» و در «حالِ تغییر» است،
«پیکره بت ها» است،نه «سیطره بت پرستی»!
418-
بارها «بت ها شکسته» و «دستانِ بتواره ها بسته» می شود،
ولی «ریشۀ پستی» و «اندیشۀ بت پرستی»؛
همچنان به عنوان یک «پدیدۀ پایدار» و «عقیدۀ ماندگار»،
در دل ها «رسوب» و مغزها را «مشوب» کرده است.
419-
«طاعتِ حق» و «اطاعتِ مُطلَق»،
تنها ویژۀ «فَرَهمَندِ لایزال» و «خداوندِ متعال» است.
420-
برای غیر خدا «بندگی»،«سرافکندگی» است!
421-
خودکامه ای که از «شهروندان،طاعت» و از «ورجاوندان،اطاعت» می خواهد،
بُتی «حقیر» است و بُتواره ای «اسیرِ تحقیر»،
اگر چه «خدای وحید را بستاید» و «بر تمنّای توحید بیفزاید».
422-
«زاری»،نتیجه «بیزاری» است.
423-
«سوختنِ سینه» به خاطر «اندوختنِ کینه» است.
424-
«عطشِ انتقام» باعث شعله ورشدن «آتشِ آلام» می شود.
425-
آن که در «سینۀ خویش»،«کینۀ دگراندیش» را می پرورد،
«پیش از دشمن» و «بیش از اهریمن»،
خود را «با شکنج می گدازد» و «به رنج می اندازد» .
426-
آن گاه که «سینای سینه» را از «سیمای کینه» می زداییم،
«شمیم بهشتِ جانان»،«نسیم سرشتِ جان» را
«مشکین» و «عطرآگین» می سازد.
427-
«نفرت و نفرین،دل را می آلاید»
و «افرنگ و آفرین،جان را می آراید»!
428-
«موجِ نیک خواهی» در «اوجِ خودآگاهی»،
نخست درونِ خودِ شخص را از «تاریکی ها می پالاید»
و به «نیکی ها می آراید».
429-
نیک اندیش، «جهان را در بر» و «دیگران را در نظر» می گیرد.
430-
بیاییم «ریشۀ اوهام» و «اندیشۀ انتقام» را
«از بُنیاد برانیم» و «در نهاد فرونشانیم» !
431-
در «هِند»،نه مردی «رِند»،
که گاوی «مقدّس» از روی «هَوَس»،
با کمالِ «میل» رویِ «ریل» می خوابد
و «قطار» را از حرکت به سوی «مطار» بازمی دارد.
هیچ کس نمی تواند او را «برخیزانَد» و از رویِ ریل «بگریزانَد»؛
زیرا گاو،«مقدّس است» و اراده اش محترم تر از «هر کس است» .
زیرا «قداست کور» نمی تواند «کیاست نور» را ببیند!
432-
چه «داعیِ روشنی» و «تداعیِ مُبرهَنی» است،
«کند و کاو» درباره تشابُهِ «گاو»،
با افرادی که با «توسُّل به مقدّسات» و «تفاُّل با خرافات»،
مردم را از حرکت از «ایستگاه تباهی» به سوی «پگاه آگاهی» بازمی دارند!
433-
شناختِ «جهل» بسیار «سهل» است،
ولی آن گاه که «خودکامگانِ شریر» و «خداوندانِ زور و زر و تزویر»،
جهل را با «نیرنگِ سیاست» به «رنگِ قداست» می آلایند،
جهل ،«لباسِ آیین می پوشد» و با «داسِ دین می خروشد» .
434-
در دیار واپسگرایان،«نادانی،حلوایی شیرین»است و «دانایی جزایی سنگین»دربَردارد!
435-
ذهن های «علیل» از «تحلیل» درمی مانند !
436-
در شهر متحجّران «دانش ها،سَتَروَن» می شوند و «پژوهش ها،اَلکَن»!
437-
در جامعۀ تحت ستم،«دیدن،جُرم» است و «اندیشیدن،جریمه» دارد!
438-
جاهل،«تحمُّلِ اسارت را صواب» و «تذلُّلِ در برابرِ امارت را ثواب» می پندارد!
439-
نادان «قصیدۀ ذلّت» را «به قصدِ قُربت» می پذیرد
و «تازیانۀ حماقت» را «نشانۀ لیاقت» می انگارد.
440-
در نگاه عوام،«تنها علّامۀ دهر»،«حاکم خودکامۀ شهر» است.
441-
در پندار خودکامه ،دیگران نه «حقِّ فهمیدن» دارند و نه «رمقِ اندیشیدن».
442-
در رژیم استبدادی یک نفر به جای همه هم «فکر» می کند و هم «ذکر»!
443-
بیاییم در «پیکار با اوهام» در «نخستین گام»،
از «ساحتِ جهل» و «مساحتِ مَهل»،
«ننگِ سیاست» و «رنگِ قداست» را «بزداییم» !
444-
بیاییم انسانیت را با «آرایۀ نور» و «پیرایۀ شعور» «بیاراییم»!
445-
جنگ،شایستۀ «وحوش» است،نه «انسانِ باهوش».
446-
انسان هم «بُرهانِ عقل» دارد و هم «توانِ نقل»،
بنابراین می تواند با همۀ «ابنای بشر» در همۀ امورِ «خیر و شر»،
به جای «تقابُلِ وحشیانه» به «تعامُلِ صمیمانه» بپردازد.
447-
حتّی «توسعۀ غَدر» را با «سعۀ صَدر» می توان درمان کرد.
448-
صلح نه به معنی «نبودِ جنگ»،که به معنی «نمودِ فرهنگ»است.
449-
پیش زمینۀ صلح،«قرارِ قیادت» بر پایۀ «استقرار عدالت» است.
450-
خشونت،خشونت است،چه با «پرتابِ سنگ» و چه با «عتابِ تُفنگ».
451-
انگیزۀ بسیاری از جنگ ها با«نیرنگ سیاست»است،ولی با «رنگ قداست» .
452-
هیچ گاه نمی توان «جنایتِ مُطلَق» را حتّی با توسُّل به «آیت حق»
از «سیمای جنگ» و «بلای تفنگ» زدود!
453-
علّت بسیاری از «پیکارهای بشر»،«انکارهای شَر» است.
454-
«ستیزه های بیهوده» مولودِ «انگیزه های آلوده» است.
455-
تنها «جنگِ مُجاز» و «آهنگِ تاخت و تاز»،
«دفاع از آزادی» و «نزاع با شیّادی» است.
456-
تنها جنگی که بشر باید بدان «دست یازد» و در راه آن «جان بازد»،
پیکار با «اهریمنِ جنگ» و «دشمن فرهنگ» است!
457-
از «زبان تفنگ،خون» می چکد و از «بیانِ فرهنگ،قانون».
458-
بیاییم بر «ظرافتِ تحمُّل» و «ظرفیّتِ تعامُل» بیفزاییم،
تا بتوانیم «ریشۀ رعونت» و «اندیشۀ خشونت» را
از بین «دوستان بصیرت» و «بوستان بشریت» برکَنیم!
459-
نه «موران» با هم سخن می گویند و نه «زنبوران»؛
امّا همه با هم «آشیانه دارند» و «دانه می انبارند».
460-
آدمیان این شهر هم با هم «گفت و گو» دارند و هم «های و هو»،
ولی به جای «گزینۀ تفاهُم»،گویی «زمینۀ تهاجُم» دارند!
461-
همۀ انسان ها هم «زبان گویا» دارند و هم «بیان پویا»،
ولی نداشتن زبان مشترک «دیده ها را کور» و «دل ها را از هم دور» می کند.
462-
انسان با دیگران باید به جای «تقابُلِ خشم انگیز» به «تعامُلِ مهرآمیز» پردازد
و به جای «ترکِ خالف» به «درکِ مخالف» دست یازد.
463-
هر انسان حق دارد نسبت به «نظر» یا «باور» ما
«مُعتقِد» یا «مُنتقِد» باشد.
464-
دگراندیشی نه «جُرم» است و نه «جریمه» دارد.
465-
اگر «دیده ها» و «شنیده ها»ی خود را با دیگری عوض می کردیم،
چه بسا ما نیز دنیا را چون او «می دیدیم» و چون او «می اندیشیدیم».
466-
بکوشیم بین «خلاف» و «اختلاف» فرق بگذاریم.
467-
اختلاف فکری لازمۀ «سبزکیشی» و «آزاداندیشی» است.
468-
دگراندیشی برای انسانِ «فکور» و «ذی شعور» امری اجتناب ناپذیر است.
469-
در جوامع زنده و پویا هر «شهروند آزاد» و «ورجاوندِ نقّاد» حق دارد
متفاوت با دیگران «هر زمینه را ببیند» و «هر گزینه را برگزیند».
470-
«وحدت فکر» و «خلوتِ بِکر» تنها در دو جامعه وجود دارد:
«گلّۀ گوسپندان» و «محلّۀ گورستان»!
471-
در یک «جامعۀ سالم» با مدیریّت یک نظامِ «مردم سالارانه مداوم»،
برای رسیدن به «موجِ موفّقیّت» و «اوجِ مقبولیّت»،
نه «زور» وجود دارد و نه «سانسور»؛
بلکه هر «فرد» با هر گونه «شگَرد»،
می تواند خود به طورِ «آزاد» و در «حدِّ استعداد»،
«پلّکانِ رشد» و «نردبانِ رشاد» را
از «دورانِ کودکی»،«یکی یکی» بپیماید.
472-
در «جامعۀ آزاد» هیچ «قائمۀ مازاد»،
جز «قانونِ عادلانه» نمی تواند «ستونِ این آشیانه» را برپا نگه دارد.
473-
در جامعۀ مدم سالار،تنها «آیینِ جلالت»،اجرای «موازینِ عدالت» است.
474-
«ژنِ خوب» در هر «وِرژنِ مرغوب»،
جز اتّکا بر «نهاد» و «استعدادِ» خود،
نمی تواند «مقامی برگزیند» و بر کرسیِ «فرنامی بنشیند»!
475-
در شهر آزادگان نه کسی «تن» می فروشد و نه «وطن»!
476-
در جامعۀ انسان مدار همه «دست ها دستیار»اند و همه «پای ها،پایدار».
477-
«استمرارِ بهروزی» و «استقرارِ پیروزی»،
«سرشتِ معلوم» و «سرنوشتِ محتومِ» مردم آگاه است.
478-
عُقاب در «اوجِ پرواز» و بر «موجِ معراج»،
نه از «روی دادن» می ترسد و نه از «افتادن».
زیرا او «بال» دارد ،نه «وبال».
479-
عُقاب «ابزارِ عروج» و «اختیارِ خروج» را
نه در «بیرون»،که در «درون» دارد،
نه به «مال» اتّکا دارد و نه به «آمال»!
480-
کسی که «حلقه به گوش سلطان» است و «پای بر دوش دیگران» می گذارد ،
تا بر «قُلّۀ مقام خروشد» و «حُلّۀ فرنام درپوشد»،
او نه «امیری عزیز»،که «اسیری فتنه انگیز» است.
481-
آن که «پَرِ پرواز» دارد،به «پایوَر، نیاز» ندارد!
482-
«حلقه به گوش نگران» همیشه «پای بر دوش دیگران» می نهد
تا از «باریکۀ حقارت» بر «اریکۀ صدارت» تکیه زند!
483-
انسان «پاک نهادِ آزاداندیش» با تکیه بر «استعدادِ خویش»،
«گام به گام» و با «کمالِ اهتمام»،
به سوی «بُنیادِ بهروزی» و «چکادِ پیروزی»
«راه می گُشاید» و «خودآگاه می پیماید»!
484-
انسان شایسته به «استحقاق» می اندیشد و ناشایسته به «طُمطُراق»!
این «شیفتۀ خدمت» است و آن «فریفتۀ قدرت»!
نهایتاً این «یاری سختکوش»است و آن «باری بر دوش»!
485-
وقتی «درختی می افتد» و یک «سختی رُخ می دهد».
همه آن را «می نگرند» و صدای افتادنش را «می شنوند»،
ولی وقتی «جنگلی انبوه» و «قُللی بشکوه»،
«بتدریج» و بدون «ترویج»،
«سر برمی کشد» و «سقفِ فلک را می خراشد»،
هیچ «فَرناس» آن را «احساس» نمی کند.
486-
معمولاً «افتادن» و «رخ دادن» ،
هم «صدا» دارد و هم «سیما» ،
پس آن «دیدنی»است و این «شنیدنی»،
ولی آنچه کمتر «دیده» و «شنیده» می شود،
«صدای بوییدن گُل» است و «سیمای روییدن سُنبُل».
487-
بیاییم «چشمِ جان» و «گوش گران» را بگشاییم،
تا «نهفته ها را بنگریم» و «ناگفته ها را بشنویم»!
488-
ما همه «فرزندانِ انسان» و «شهروندانِ جهان»،
بدون این که «بخواهیم»،همه به سوی ابدیّت «در راهیم».
489-
ما بی ارادۀ خود پای در این جهان «نهاده ایم»،ولی در این جا «بااراده ایم».
490-
در این جهان «ورود ما جبر» است و «سرود ما،صبر».
491-
آمدن ما به این جهان به «اجبار» است ،ولی چگونه زیستن به «اختیار».
492-
جهان «کِشتزار» است و ما «کِشتکار».
493-
در این جهان «می کاریم» و برای آن جهان «می انباریم».
494-
امروز ،«فصلِ کِشت»است و فردا «وصلِ بهشت».
495-
انسان ها برای «گشودنِ گره ها» و «پیمودنِ گریوه ها»،
بعضی «باب» اند و برخی، «حُباب»!
496-
حُباب ها «اسیرِ هوای درون» اند،گرچه «امیر یکتای بیرون»اند.
497-
بیاییم خود را از «حُبابِ هوا برهانیم» و به «احبابِ هُدا برسانیم».
498-
این ماییم که باید بر «پایایی سلامت،سلام» کنیم
و برای «برپایی قیامت،قیام»!
499-
مدیرانِ کشوری که «هزینۀ جنگ» را بر «گنجینۀ فرهنگ» برتری می بخشند،
مردم را به جای «رفاهِ موعودی» به ژرفای «چاهِ نابودی» می افکنند!
500-
جنگ برای بشر یادگارِ «دورانِ جاهلیّت» و «فُقدانِ عقلانیّت»است.
501
انسانی که «زبانی پاسخگو» و «بیانی برای گفتگو» دارد،
چه نیازی به «جنگِ جاهلانه» و «تفنگِ دیوانه» دارد؟
502-
ملّتی که «کتاب می خواند»،«اسرارِ آفتاب را می داند»
و خود را از «سراب می رهاند» و به «آب می رساند»!
503-
ملّتی که «عرضۀ کباب»* را بر «عرصۀ کتاب» ترجیح می دهد،
ناگزیر «ذلّتِ تباهی» را بر «عزّتِ آگاهی»برمی گزیند.
504-
ملّتی که «اضطرابِ جنگ» را در «کتابِ فرهنگ» می خوانَد،
می داند که جنگ جز «ویرانی جهان» و «پریشانی انسان» در برندارد.
505-
بیاییم «قصّۀ پُرغُصّۀ جنگ» و «حِصِّۀ پُرجُثّۀ نیرنگ» را
برای «بیداری فرزندان» و «هشیاری ورجاوندان» بنویسیم.
506-
بیاییم «حصّه هایی» برای «آگاهی و بیداری» و «دادخواهی و هوشیاری»بنویسیم،
نه «قصّه هایی» برای «لالایی خواب» و «فریبایی سراب»!
آثار،سرودهها،مقالات،خاطرات و روزنوشتهای شفیعیمطهر