سه شنبه بیستم خرداد ۱۴۰۴ - 14:38 - سیدعلیرضاشفیعیمطهر -
#طنزسیاهنمایی.868
استخوان کاسبان تحریم لای زخم ملّت!
گفت: چرا این مذاکرات ایران و آمریکا به نتیجه نمیرسد؟
گفتم: زیادهخواهیهای آمریکا نمیگذارد ملّت ایران به حقوق حقّۀ خود برسد.
گفت: آیا علّت بنبست مذاکرات فقط همین است؟ آیا تندروها و پایدارچیها و کاسبان تحریم که نان و آبشان در تحریم ملّت ایران است،نقشی در بنبست مذاکرات ندارد؟ تو یادت نیست مذاکره با آمریکا چه مخالفان سرسختی داشت و دارد؟
گفتم: تندروها چه منافعی در تحریمها دارند؟
گفت: منافع گرانی دلار و سایر گرانیها به جیب چه کسانی میرود؟
گویند قصّابي بود که هنگام کار با ساتور ، دستش را بريد و خون زيادي از زخمش ميچکيد. همسايهها جمع شدند و او را نزد حکيمباشي که دکتر شهرشان بود، بردند.
حکيم بعد از ضدِّ عفوني زخم، خواست آن را ببندد که متوجّه شد لاي زخم قصّاب ، استخوان کوچکي مانده است، خواست آن را بيرون بکشد، اما پشيمان شد، و با همان حالت زخم دست قصّاب را بست و به او گفت :
زخمت خيلي عميق است و بايد يک روز در ميان نزد من بيايي تا زخمت را پانسمان کنم.
از آن روز به بعد ، قصّاب هر روز مقداري گوشت با خود ميبرد و با مبلغي به حکيمباشي ميداد و حکيم هم همان کار هميشگي را ميکرد ، اما زخم قصّاب خوب نشد که نشد.
مدّتي به همين منوال گذشت، تا اين که روزي حکيم براي مداواي بيماري،از شهر خارج شد و چند روزي به سفر رفت و از آنجايي که پسرش طبابت را از او ياد گرفته بود، به جاي او بيماران را مداوا ميکرد .
آن روز هم طبق معمول هميشه ، قصّاب نزد حکيم رفت و حکيمباشي دست او را مداوا کرد و پس از ضدِّ عفوني ميخواست پانسمان کند که متوجّه استخوان لاي زخم شد و آن را بيرون کشيد و زخم را بست و به قصّاب گفت :
به زودي زخمت بهبود پيدا ميکند .
دو روز بعد قصّاب خوشحال نزد پسر حکيم آمد و به او گفت :
تو بهتر از پدرت مداوا ميکني ،زخم من امروز خيلي بهتر است .
پسر حکيم هم بار ديگر زخم را ضدِّعفوني کرد و بست و به قصّاب گفت:
از فردا نيازي نيست که نزد من بيايي.
چند روزي گذشت و حکيم از سفر برگشت، وقتي همسرش سفره را پهن کرد،
متوجّه شد که غذايش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است.
با تعجُّب گفت : اين غذا چرا گوشت ندارد؟
همسرش گفت : تو که رفتي پسرمان هم گوشتي نخريده.
حکيم با تعجُّب از پسر سوال کرد : مگر قصّاب نزد تو نيامد؟
پسر حکيم با خوشحالي گفت : چرا پدر ، آمد، و من زخمش را بستم و استخواني را که لاي آن مانده بود، بيرون کشيدم، مطمئن باشيد کارم را خوب انجام دادهام .
حکيم آهي کشيد و روي دستش زد و گفت : از قديم گفته بودند : "نکرده کار ، نبر به کار ". پس به همین دلیل غذاي امشب ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را از لاي زخم بیرون نکرده بودم ، تا قصّاب هر روز نزد من آمده و مقداري گوشت برايمان بياورد.
حالا حكايت جماعتي است در كشور ما كه ميخواهند استخوان همواره لاي زخم ملّت باقي باشد، تا آنها به كسب و كار و تجارت خود مشغول باشند و ملّت مظلوم هم مدام زجر و عذاب بكشند.
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟
شفیعی مطهر
دانلود رایگان کتابها و دیگر آثار این قلم در کانال گزینگویههای مطهر
https://t.me/nedayemotahar