نمادی از کاربرد حروف سانترال(ج،ع،ر)
درود بر تو مسلمان که میزنی فریاد
علیه جور و جمود و جفا و جهل و جماد
ز عقل و علم و عدالت ،عبادت و عرفان
بجوی راه رهایی و رامش و رضوان
نمادی از کاربرد حروف سانترال(ج،ع،ر)
درود بر تو مسلمان که میزنی فریاد
علیه جور و جمود و جفا و جهل و جماد
ز عقل و علم و عدالت ،عبادت و عرفان
بجوی راه رهایی و رامش و رضوان
هودۀ عمر
آن که فهمید جهانبینی هودهنگری
بهرهها بُرد ز دریای دُرِ بهرهوری
آن که هوده نبرد از خرد و علم و شعور
سر بر آورده ز گهواره و افتاده به گور
شفیعی مطهر
گر نشویی چشمهای خویشبین
☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸
گر نشویی چشمهای خویشبین
جور دیگر را نمیبینی یقین
دیدهها را از توهُّم بازشوی
تا حقایق را ببینی روبهروی
نان چگونه به دست می آید؟
کلاس نُهم دبیرستان محمودیه کاشان بودم.دبیر انشای ما زنده یاد استاد سید رضا زاهد بودند.ایشان در آغاز هر ساعت انشا، نخست مرا برای خواندن انشا فرامی خواندند. من هم می کوشیدم تا انشایی بنویسم که زیبندۀ این عنایت مهربانانۀ استاد باشد.
روزی موضوع انشا این بود: «نان چگونه به دست می آید؟».
من کوشیدم در قالب سروده ای مثنوی با گفتگوی بین دندان و لقمه ای از نان،به پرسش استاد پاسخ گویم.
و این سرودۀ سنین حدود 15 سالگی من است.
چنین گفت نانی به دندان تیز
که از جور تو شد تنم ریز ریز
من اکنون که از هرکجا رانده ام
اسیر و گرفتار و درمانده ام
مرا بود روزی سریری بلند
به سر تاج سبز و تنم بندبند
نخستین یکی زارع پاک دل
به خاکم سپرد و بداد آب و گِل
بجنبیدم از خود ز زیر زمین
برآوردم اول سر از پوستین
نمودم نکوهمّتی مردوار
شکستم خفاگاه اندر بهار
برآوردمش سر ز زیر زمین
نهادم به سر تاج سبزی زرین
چو دیدم زمین و زمان را قشنگ
همه دشت و اطراف را رنگ رنگ
به ناگه رسیدند چندی بَره
فتادند در ما همه یک سَره
درآمد یکی برّه نزدیک من
به دندان بکند او مرا سر ز تن
تنم شد قوی تر کشیدم تنه
مهیّای روییدن و هلهله
بتدریج گل دادم و خوشه شد
ز یک دانه هفتاد یک دانه شد
چو آمد خزان خشک شد خوشه ها
بدروید و اندوخت بس توشه ها
چو از دست دهقان به درآمدم
گرفتار سنگ بیابان شدم
چو چرخ فلک گشت از بهر ما
بگردید بر روی ما آسیا
تنم خُرد شد استخوانم شکست
ز بس این گشود و دگر آن ببست
خلاصه چو گردی سپیدم نمود
به نانوای داد و طریدم نمود
مرا همنشین چون که با آب شد
تهی قوّتم گشت و بی تاب شد
پس از آن که طی کردم این راه دور
سرازیر گشتم به سوی تنور
رُخم چون گل زرد برتافت زود
ز نار تنور و در آن هر چه بود
خداوند دانای حیِّ وحید
ز احسان من از بهر آن آفرید
که از نفع من زنده باشد بشر
خدا را پرستند در بحر و بر
خدا و نبیّ اش ستایش کنند
به دستور او کسب دانش کنند
بگو ای «مطهر» زبان حال من
به نسل بشر حال و آمال من
#شفیعی_مطهر
دانلود رایگان کتاب ها و دیگر آثار این قلم در کانال رسمی ندای مطهر
https://t.me/nedayemotahar
فدا گردیم و فردا را بسازیم
#شفیعی_مطهر
چکید از آسمان یک قطره باران
فرو افتاد بر سیلی خروشان
به قطره گفت سیل خشمآگین
که :هستی تو حقیر و خُرد و مسکین
ولی من سیل وحشتآفرینم
همه ویرانگر روی زمینم
به ره هر چیز را نابود سازم
گذرگاه زمین را رود سازم
بنا و خانه و باغ و درختان
به یک حمله کنم با خاک یکسان
به شهر و روستا ناگه بتازم
سراسر شهر را ویرانه سازم
همه از هیبت من بیمناکاند
ز بیم یورش من در هلاکاند
در این دم قطره سر بر کرد آرام
که:ای خودکامه سیل سرکش و خام
منم یک قطره اشک پاک و ریزان
چکیده از نگاه خیس باران
من از چشم تَرِ ابری چکیدم
به عشقی این سفر را بر گزیدم
به عشق روحبخشیدن به این خاک
صفا و خرّمیدادن به افلاک
طراوت میدهم خاک عطشناک
گل و سبزه بر آرم از دل خاک
لبان خشک ریشه روح بخشم
صفا بر ساقۀ مجروح بخشم
لبان خشک صحرا تَر کنم من
و زرعِ زارعان را زر کنم من
تویی محصول رگباری پریشان
فرو باریده با رعدی خروشان
تویی سرکوبگر، من اهل رویِش
تویی توفنده و من پای پویِش
تو ویران میکنی امّا من آباد
تو زندان میکنی امّا من آزاد
تو مرگ آری ولی من زندگانی
تو وحشت آفرینی من امانی
تو و قدرت من و مهر و محبّت
تو و خودکامگی من عشق و رحمت
جهان را سبز میخواهم تو تیره
بشر را خِیر میخواهم تو خیره
نگاه من صفای صبحگاهی است
پگاه تو همه غرق سیاهی است
تو گر خشم و خشونت واگذاری
توانی در دل ما پا گذاری
تو هریک قطرهات یک دُرِّ ناب است
برای دشتهای تشنه آب است
تو چون من میتوانی جان ببخشی
بر اوج آسمان دل درخشی
ز کین تا مهر تو یک گام راه است
پس از ظلمتسرای شب پگاه است
بیا در آینه ایثار بینیم
برای ریشهها رشد آفرینیم
بیا جاری شویم و جان ببخشیم
صفا بر سبزه و انسان ببخشیم
فدا گردیم و فردا را بسازیم
جهان پر سبزه و زیبا بسازیم
دانلود رایگان کتاب ها و دیگر آثار این قلم در کانال رسمی ندای مطهر
https://t.me/nedayemotahar
همسایه
من و سایه دو تا همسایه بودیم
که هم همسایه و هم سایه بودیم
ولی خورشید چون چهره نهان کرد
جدایی چهرۀ خود را عیان کرد
(شفیعی مطهر)
اساس خودشکوفایی
نسیمی نوگلی را باز می کرد
به گوشش نغمه ای را ساز می کرد
که من پیراهنت را می گشایم
به صبح زندگی ره می نمایم
شکوفه شادمان خندید و بشکفت
و اندر پاسخش این راز را گفت
که گر خود نشکفم رنج تو فانی است
اساس خودشکفتن جاودانی است
#شفیعی_مطهر
ره آورد یک تامل
#شفیعی_مطهر
چندی پیش برای تعویض گواهی نامه رانندگی ناگزیر از معاینه چشم بودم . بنابراین ساعتی را در سالن انتظار چشم پزشکی بیمارستان امام سجاد(ع) در بهار شمالی تهران گذراندم . در این سالن معمولا حدود ۳۰- ۴۰نفر همیشه در انتظارند . به دیگر سخن اگر تعداد را ۳۰نفر ، و انتظار هر نفر را يك ساعت و ساعت كار هر روز را ۸ساعت فرض كنيم ، در هر روز ۳۰ * ۱ * ۸ =۲۴۰ نفر ساعت از اوقات مردم تنها در اين سالن تلف مي شود !!
با خود انديشيدم اگر متوليان امور فرهنگي جامعه يا مسئولان اين بيمارستان ذره اي دغدغه كار فرهنگي مي داشتند ، و بر اتلاف عمر مردم دل مي سوزاندند ، مي توانستند براي پرباركردن عمر مردم و عدم اتلاف وقت مردم ،كتاب ها ، مجلات و روزنامه ها و ديگر خواندني هاي مناسب فراهم كنند و بدين وسيله گامي در تنوير افكار و رشد فرهنگي مردم بردارند.
( البته من چندي پيش طرحي به نام " فرهنگ انديشان " در همين جا ارائه كردم و هنوز براي اجراي آن منتظر ياران و ياوراني هستم ! اما....)
براي عدم اتلاف وقت خودم هرچه گشتم ، متاسفانه هيچ خواندني در اطراف نيافتم . ناگزير تكه كاغذي در جيبم يافتم و اين ابيات از ذهنم بر صفحه كاغذ تراويد.
تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد؟!!
هركه دانا شد توانا مي شود
هركه علم آموخت بينا مي شود
علم با انديشه ورزی زنده است
مغز پویا زنده و پاینده است
فكر كن تا جان تو روشن شود
فكر كن تا خارها گلشن شود
فكر پويا عمر جاويد آورد
فكر نو بر چشم ها ديد آورد
زندگي در پويش انديشه هاست
رشد در رويش ز عمق ريشه هاست
در جمودِ فكر مي ميرد بشر
آن كه ره پويد چو حيواني است شر
فكرِ نو نور است جان ،تاريكزار
فكر بی پویش غمين و خوار و زار
آدمی با فکر نو،نو می شود
با تحجُّر خوار و پیرو می شود
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
https://t.me/gaahgooye
(سوم دی ماه ۱۳۸۶، زادروز وب نامه شفيعي مطهر و آغاز یازدهمین سال فعالیت)
سلامی پاک تر از اشک شبنم
سلامی داغ تر ز آه دمادم
سلامی خوب تر از نغمه نی
سلامی ناب تر از ساغر می
سلامی تازه تر از گونه گُل
سلامی سرخ تر از کاسه مُل
سلامی صاف تر از چشمه ساران
روان بخشنده تر از آب باران
سلامی خوش تر از گلبرگ لاله
سلامی باطراوت تر ز ژاله
سلامی عطرآگین تر ز عنبر
حلاوت بخش تر از شهد و شکّر
نثار روی گلگون فامتان باد
همه ایامتان بر کامتان باد
(#شفیعی_مطهر)
تمنّايي، اي تبلور تمنّاي حق !
بیست و چهارم اسفند ماه سال ۱۳۷۳ شهر کاشان یکی از بزرگمردان عرصه فرهنگی خود را از دست داد . مرد بزرگی که تاریخ درخشان تعلیم و تربیت این مرز و بوم هیچ گاه او را فراموش نخواهد کرد .
استاد تمنایی مشاور وزیر و خدمتگزار صدیق آموزش و پرورش کشور که لحظه لحظه عمر پربرکت خویش را وقف تعلیم و تربیت نوجوانان و جوانان میهن کرد، همواره به عنوان معلمی عاشق ، مدیری مدبر و نویسنده ای متعهد و دردآشنا می کوشید تا رسالت انسانی و اسلامی خود را در قبال جامعه خود در نیکوترین صورت انجام دهد .
ایشان سرانجام در سن ۴۸سالگی و با کارنامه درخشان ۲۳ سال خدمت صادقانه به آموزش و پرورش کشور و تالیف چندین کتاب ارزشمند پس از ۴ سال تحمل درد و رنج بیماری سخت سرطان در غروب روز چهاشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۷۳ با قلبی مالامال از عشق به دیدار معبود ، به سوی وصالش پرواز کرد .
امروز 22 سال از آن روز تلخ می گذرد. ضمن گرامی داشت نام و یاد آن دوست وفادار و همسنگر و همکار فطعه شعری را به همه عزیزان همراه تقدیم می کنم:
تمنايي اي تبلور تمناي حق !
#شفیعی_مطهر
تو را از عطر گل ها آفريدند
به جسمت روح مجنون را دميدند
پرند و پرنيان جان پاكت
ز تار عشــق و پود غم تنـيدند
تو گل بودي و من خاري كنارت
چرا گل را بدون خار چيد ند؟
همه غم هاي عالم جمع كردند
بسان سرمه در چشمت كشيدند
به باغ عشق و عرفان سرو بودي
چه غمگينانه سروت را بريدند
ز نيش خامه ات نوش آفــريدي
همه نوش كلامت را چشيدند
تو بودي كوكب منظومه عــشق
كز اوج آسمان پايين كشيدند
تو سرو عشقي و مرغان عاشق
به روي شاخه ات لانه گُزيدند
جهان دامي خطرناك است كز آن
گرفتاران عشق حق رهيدند
«تمنای» تو حق بود و سخن حق
مگر از کام تو جز حق شنیدند؟
« مطهر» آمدی ، رفتی مطهر
مطهر تر ز تو کس را ندیدند
( کاشان، اردیبهشت ۱۳۷۴ )
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
یک آسمان پرواز در هر بال دارم !
#شفیعی_مطهر
دریا دلم اما به جان در بند هستم
خون جگر می نوشم و خرسند هستم
یک آسمان پرواز در هر بال دارم
بالم شکستند و هزار آمال دارم
دریاصفت می غُرّم و در جوش هستم
صد نغمه بر لب دارم و خاموش هستم
کو همزبانی تا زبان از دل گشایم؟
کو همدلی تا قفل این منزل گشایم؟
تاکی"علی"ها خون دل باید بنوشند؟!
تا کی ریاکاران دون در ناز و نوشند؟!
تا کی تملّق نردبان کامرانی است؟!
تا کی زبان چرب، رمز شادمانی است؟!
صد آسمان پرواز در بالم نهُفته!
صد گُلسِتان گُل به لب هایم شکُفته!
دریای دل توفانی و لب بسته دارم!
سیمای خندان و دل بشکسته دارم!
خون در دل و جیحون ز چشمانم روان است
رنگ رُخَم از آن جهت رنگ خزان است
دریایی از آتش روان اندر بیانم
صد خرمن سوزان نهفته در بنانم
من یک نیستان ناله اندر سینه دارم
در خشم صد آتشفشان کینه دارم
اما دلی دارم به نرمی شقایق
آکنده از مهر و پر از راز حقایق
اندیشه از تیغ ستم گر چاک چاک است
از ساقه اندیشه صد ریشه به خاک است
دشمن اگر اندیشه را درخاک بنهفت
امروز از هر ریشه صد اندیشه بشکفت
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
مدرسه بال و پرِ پرواز داد

هرچه دارم وقف عشق یار باد
جان فدای جلوۀ دلدار باد
درس عشق از مدرسه آموختم
شمع جان را زین چراغ افروختم
گر پدر نان داد و تن را پرورید
مدرسه جان داد و جانان آفرید
مدرسه بال و پرِ پرواز داد
غافلان خُفته را آواز داد
مدرسهسازان به گِل جان میدهند
آنچه گِل را گُل کند آن میدهند
کیمیای کامیابی مدرسه است
سرزمین آفتابی مدرسه است
مدرسهساز!آسمان در جان توست
چشمۀ خورشید در چشمان توست
در نگاهت مهر معنا میشود
در بیانت عشق گویا میشود
تا جهان باقی است این اقدام تو
زنده و جاوید دارد نام تو
(شفیعی مطهر)
فدا گردیم و فردا را بسازیم
#شفیعی_مطهر
چکید از آسمان یک قطره باران
فرو افتاد بر سیلی خروشان
به قطره گفت سیل خشم آگین
که :هستی تو حقیر و خُرد و مسکین
در جهان هستی چقدر اثرگذاریم؟


درون جنگلی یک پشّه لختی
فرو بنشست بر شاخۀ درختی
پس از قدري درنگ و استراحت
چو برمیخاست گفتی با فصاحت:
درخت پیلتن! پیر کهنسال !
که افشاندی به هر سویی پر و بال
اگر سنگینیام شاخۀ تو افسرد،
ببخشایم ،اگر جان تو آزرد ،
كنون من ميروم خود را نگهدار
نيفتي سرنگون گردي شوي زار
درخت پیر آن گه پاسخش داد
که : ای پشّۀ اسیر پنجۀ باد !
نه وقتی آمدی چیزیم افزود !
نه چون رفتی ز دنیا هیچ کم بود !
(شفیعی مطهر - رینه لاریجان - آمل - ۲/۳/۸۹)
پشه و درخت
پشه ای بر شاخه ای از درخت چنار بزرگی نشست . پس از لحظاتی موقع ترک درخت به او گفت :
ای درخت ! ببخشید اگر سنگینی من تو را خسته کرد .
درخت چنار خندید و گفت :من نه آمدنت را فهمیدم و نه رفتنت را !!
*******
حال میلیون ها و میلیارد ها از ما انسان ها روزی زاده می شویم و چند صباحی بر پشت
این کرۀ خاکی زیست می کنیم و روزی نیز میمیریم . آیا اثر وجودی ما بیشتر از آن
پشّه است ؟!
پیامبر اکرم (ص) : خَیرُالنّاسِ اَنفَعَهُم لِلنّاسِ .
بهترین مردم سودمندترین آن ها برای مردم است .
سر به روی شانه های شب گذار...
دیروز گذارم به تفرش افتاد . گوشه خلوتی دست داد و قلمی بود و کاغذی...و این ابیات از چرخش قلم تراوید. نمی دانم حسب حال بود یا حسن مقال ؟! هر چه بود این بود . آیا شما هم با من همنوا می شوید ؟!!
بخوانید و نظر دهید :
سر به روی شانه های شب گذار
خون دل از دیــــــدگا ن تر ببـــــار
بقيه در ادامه مطلب...
آثار،سرودهها،مقالات،خاطرات و روزنوشتهای شفیعیمطهر