قصیده بهاریه
با عشق و غم و بهار من همزادم
غم زندگی من است و با آن شادم
یک جرعۀ غم به عالمی نفرو شم
این دارم و از هر دو جهان آزادم
در پگاه نوروز همراه با کالسکۀ سبز بهار پای به عرصۀ زندگی نهادم .در نوجوانی در هر نوروز به همین بهانه قصیده ای می سرودم. هفتۀ پیش قصیده ای عرضه کردم که در 18 سالگی سروده بودم و امروز قصیدۀ دیگری را تقدیم می کنم که یادگاری از سنّ 19 سالگی من است.در حین خواندن این سروده نسیمی نوستالژیک روح و روانم را به آن روزهای خاطره انگیز می برد.
🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸☘️☘️🌺
قصیده بهاریه (در ۱۹ سالگی )
☀️ 💖💖 ☀️ 💖 ☀️ 💖 ☀️ 💖💖 ☀️ 💖
آن گه که بال و پر زنم بر سینۀ پندارها
در بر بگیرم این زمین این تودۀ زنگارها
موج تخیُّل تیزپر برخیزد از بحری شرر
گیرد سراسر بحر و بر در پرتو پندارها
در کوی حق پرپر زند بر جان من اخگر زند
بر دامن دفتر زند از قلبم آتشپارها
موج شرر چون بر شود بر آسمان ها سرکشد
آتش به بحر و بر زند این شعله های نارها
گه بر فروزد از زبان این شعله های جاودان
سوزد درون عاشقان سازد خزان گلزارها
گه خامه افروزد شرر بر دامن اوراق زر
اوراق زر گیرد به بر ا ین سوز آتشپارها
گر بشکند نیش قلم ور بر نیارد سینه دم
گیرم رَهِ مُلک عدم سوزم به کوه نارها
بشکافم این سقف و ستون دیوار اعصار و قرون
بیرون کشم سِرِّ درون از تودۀ زنگارها
چون بگسلم بند از پرم بند هوس از شهپرم
از محبسم بیرون پرم بر دشت و بر کُهسارها
بزدایم این زنگ زمان از چهرۀ ایرانیان
زان قدرت اسلامیان وآن صولت سردارها
در هر شب و هر صبحدم با ناله های پُر ز غم
آوای بیداری دهم در کوی و در بازارها
چون شعله ور گردد دلم سوزد سراسر پیکرم
آتش فروزد سینه ام بر سینۀ هشیارها
هرشب به هنگام سحر جاری شود جوی از بَصَر
کوهی ز آتش شعله ور جاری برآن جوبارها
بگسل ز پا بند هوس بگشا در تاری قفس
بگذر ز جسم خار و خس پرزن بَرِ گلزارها
در نیمه شب دست دعا بردار بر سوی خدا
پرواز کن سوی سماء زین تنگنای غارها
نوزده بهاراست این نفس دارم وطن درخار و خس
داند خدا کاندر قفس هستم اسیر خارها
ای مرغ طبع نغمه خوان! با لحن سوزانی بخوان
سِرِّ فلک را کن بیان با آتشین گفتارها
گوید"مطهر"سوزجان در قالب اشعار ،هان!
دارد امید از هر جوان در راه حق پیکارها
شفیعی مطهر
آثار،سرودهها،مقالات،خاطرات و روزنوشتهای شفیعیمطهر