فرق عدالت شکافت !
☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸☘️🌺
همواره با زمین و هوا گریه کردهایم
بیش از هزار سال تو را گریه کردهایم
با ابرهای سوخته هر جا که رفتهایم
با زخم های آینهها گریه کردهایم
علی جان !
بیش از هزار سال است که غبار فراق نتوانسته ذره ای از فروغ اشتیاق ما بکاهد .
آن گاه که شاخساران سخنانت شکوفه می کرد و صحن و سرای مسجد کوفه را عطرآگین می نمود ، نه فیض سماع داشتیم و نه فوز استماع . اما قرن هاست که زلال حقیقت صلح و صفا را از چشمه ساران نهج البلاغه می نوشیم و همراه با آب های صاف و روشن از چشم چشمه ها می جوشیم .
سبوی تشنگی را از زلال کوثر امامت پرآب و کام جان را از جام جانان سیراب می کنیم . گل های معطر حکمت را از گلستان ولایت می چینیم و شمیم عطرآگین حُرّیّت را از نسیم بهارآفرین عصمت می بوییم . تصویر زیبای انسانیت را در قاب آشنای معصومیت می بینیم و سروش هدایت را از خروش تندیس طهارت می شنویم.
علی جان !
سرو ،وامدار قامت توست و کوه شرمسار استقامت تو . هر روایت تو ،رایت هور است و هر حکمت تو، منارۀ نور . پرتو سخن تو انسان را در اقیانوس ضلالت، فانوس دلالت است و در روند بلوغ درایت ، فروغ هدایت .
در عصر سیاه حاکمیت جور و جهل و جمود با قامتی به بلندای قیامت قد برافراشتی و بر گذرگاه خرد چراغ هدایت افروختی . فروغ جهان افروز پیام تو از دامنۀ قیام تا دامان قیامت را روشن کرد .
علیجان !
تو آمدی و با آمدنت به انسانیّت معنا بخشیدی و به محور هستی، محتوا .
تو برای آفرینش بشر بهترین بهانهای و برای آفرینشگر، برترین نشانه .
در عرصۀ سخن شیوایی را کمال بخشیدی و رسایی را جمال .
یتیمان را مهربانترین پدر بودی و درماندگان را صمیمیترین یاور .
نگاه تو برای بینوایان نوا بود و برای دردمندان دوا .
کوچههای کوفه با بوی تو خو گرفته و نفس نسیم از عطر شمیم تو بو گرفته بود .
شبها با کولهباری از مهربانی و انبانی انباشته از شادمانی بر در خانههای یتیمان و درماندگان میرفتی . بیسرپرستان را تکریم و عشق را در میانشان تقسیم میکردی . ناتوانها را با مهر مینواختی و دردشان را درمان میساختی . شبنم اشک از گونههای ستمدیدگان میستُردی و غبار غم محرومیت را با زلال زمزم محبّت میبُردی . در شبهای سیاه غُربت و تنهایی با سبدی پر از شکوفههای شادمانی کوچههای کوفه را درمینَوَردیدی . به هر پنجرۀ دیجور، شاخۀ نور میبخشیدی و به هر دل دردمند، گُل لبخند .
علیجان !
چون شب پردۀ سیاه سکوت را بر سر شهر میکشید، غریبانه سر بر شانههای شب مینهادی .جور حاکم و جهل محکوم را مینگریستی و تنهایی را میگریستی. رواق دل را با سرشک دیده میشُستی و آفاق فضائل را در اشک سپیده میجُستی . دل را در تنور سرخ مهر، بر سینۀ سپهر میافروختی و به دوستداران خود ادب پرواز در مکتب نماز را میآموختی . با شرار راز ، نیاز شبهای دراز را مهتابی و آسمان تیره را آبی میکردی .
در مکتب تو آموختیم که ما نیز زلال عشق و نیاز را با نور نماز درآمیزیم و جام قناعت نماز را بر قامت آز بریزیم .
از مناجات تو یاد گرفتیم که نوای نیاز را از نای نماز سردهیم و خسته از اهریمن غمّاز بر دامان نماز سر نهیم . از مرداب حرص و آز بگریزیم و به دامن نماز آویزیم. قطرهوار تن به سوز و گداز بسپاریم و روی به پرواز آریم.
از مشی و مرام تو فرا گرفتیم که از جادّۀ شعور بگذریم و سر بر سجّاده نور بگذاریم .
انگارۀ رذایل را از سنگوارۀ دل بزداییم و فوّارۀ فضایل را بگشاییم .
علیجان !
با صبر و تحمّل خود خاطر خاکستری خاک را با زلال جاری افلاک شاد و کویر جان را با لطف جانان آباد کردی .
ما چگونه خود را دوستدار تو بدانیم و خود را مدّعی ادارۀ بخشی از جامعۀ اسلامی بنامیم، در حالی که تو در زمان ولایت در خانۀ همسر یک شهید صورت خود را در برابر آتش تنور گرفته با خدا چنین مناجات میکنی :
" خدایا ! ببخش اگر نتوانستم...
ببخش اگر دامن محبّتم آن قدر وسیع نیست که تمام بچّههای یتیم را در خود پناه دهد .
خدایا ! ببخش اگر دست نوازشم را توان آن نیست که تمام اخمهای گرهخورده صورتهای کوچک غمگین را لمس کند .
...و ببخش مرا اگر نتوانستم کولهبار اندوه تمام زنان و پیرزنان بیسرپرست کوفه را به دوش بکشم .
از تو خجالت زدهام که آن قدر قوّت در بازوانم نیست تا تمام زمینهای خشک اطراف شهر را نخل بکارم و محصول همهشان را به دستهای خسته و منتظری بسپارم که هر شب گوش به صدای پای من میسپارند .
...و ببخش اگر نتوانستم دلم را بین همهشان تقسیم کنم.
.. و این از خوبی تو بود که کوتاهیهای مرا نادیده گرفتی..."(خلاصۀ آسمان، محمّدسادات اخوی)
علیجان !
شرمندهایم که تو چه گفتی و ما چه کردیم ؟!
هنگامی که از کنار جمعی گذشتی به آنان سلام کردی . تو را نشناختند . حق داشتند چون تو مثل مردم عادی تنها و بدون مُحافظ و مُلازم و همراه حرکت میکردی و لباست به سادگی فقیرترین مسلمانان بود .
اما وقتی یکی از مردم گفت : او امیر مومنان است ، به سرعت دنبالت دویدند و پشت سر شترت حرکت کردند تا از برکت حضور تو بهره ببرند . چند قدمی بیشتر نرفته بودند که ایستادی و با لبخند پرسیدی :
" آیا کاری دارید ؟
"گفتند " نه . فقط میخواستیم در رکاب شما باشیم . "
تو چهرهات محکم شد و مصمّم فرمودی :
" پس برگردید . زیرا که همراهی پیاده با سواره باعث تباهی سوار و مایۀ حقارت پیاده است ."
( با الهام از "امام علی صدای عدالت انسانی"- جرج جرداق)
علی جان !
وقتی تلاش های مزوّرانه بعضی از مدّعیان مقدّس نما را در عرصۀ قدرت طلبی می بینیم، چگونه بار سنگین این سخن تو را بر شانه های دردمند دل برتابیم آن گاه که حکومت بر دنیا را با کفش بی ارزش خود مقایسه می کنی و می گویی :
" به خدا سوگند ! این یک جفت کفش برای من از امارت و خلافت بیشتر ارزش دارد . مگر این که بتوانم حق کسی را بگیرم یا ظالمی را سر جایش بنشانم . "
علیجان !
هر کس نداند یا نخواهد که بداند تو خوب میدانی آنان که بشریّت را از بشارت حکومت تو محروم کردند، نه تنها به تو که در حقِّ تمام بشریّت در همۀ عصرها و به همه نسلها ستم کردند.
این حقیقت را چه زیبا و شیوا بیان میکند آن تنها یادگار پیامبر خدا (ص) حضرت فاطمۀزهرا (س) آنگاه که در بستر بیماری با نوایی رنجور و ضعیف در حضور زنان مدینه قسم یاد کرد که :
" به خدا سوگند ! اگر پای در میان مینهادند و علی را بر کاری که پیغمبر بر عهدۀ او نهاده میگذاردند ، آسان آسان ایشان را به راه راست میبرد . و حقِّ هر یک را به او میسپرد . چنان که کسی زیان نبیند و هر کس میوۀ آنچه را که کِشته است، بچیند . تشنگان عدالت از چشمۀ معرفت او سیراب و زبونان در پناه صولت او دلیر میشدند . اگر چنین میکردند درهای رحمت از زمین و آسمان بر روی آنان میگشود . امّا نکردند و به زودی خدا به کیفر آنچه کردند آنان را عذاب خواهد فرمود ."
...و آیا هنوز ما در آتش این عذاب نمیسوزیم ؟!!!
علیجان !
هرچه از زلال کوثر تو مینوشیم تشنهتر میشویم . اما چه کنیم که این مقال ظرفیّت این زمزم زلال را ندارد .
برای حُسن ختام و ختم کلام قطراتی از زلال گوارای سخنت را مینوشیم :
-- هر که به زمان تکیه کند به زمین میخورد .
-- عدل، مایۀ زندهبودن احکام است.
-- مسئولیتِ کاری را که در آن تخصّص ندارید، برعهده نگیرید .
-- حکمت را از هر کس برای تو آورد، بگیر . بنگر به آنچه میگوید نه بدان کسی که میگوید .
-- آرا و افکار مردم را به هم ضمیمه کن . سپس نزدیکترین آنها را به صواب و دورترینش را به شکّ و گمان برگزین .
-- از گفتار حق یا مشورت عادلانه خودداری نکنید . زیرا من خویش را در آن مرحله فکر نمیکنم که دچار خطا و لغزش نگردم .
-- آگاه باشید ! که مبادا دیگران را کوچک بشمارید و خود را از نظر عقیده و اندیشه از دیگران برتر و بالاتر بدانید . چرا که این امر از تکبّر و غرور بر میخیزد و نتیجۀ آن جز شکست چیزی دیگر نیست.
سیّدعلیرضا شفیعی مطهر
آثار،سرودهها،مقالات،خاطرات و روزنوشتهای شفیعیمطهر