مردمداری هردمبیلی!!
قصّههای شهرهرت،قصّۀ 196
شفیعی مطهر
روزی صدراعظم شهر هرت،شارل شرلی مستشار سیلگنایی دربار را به دفتر خود فراخواند تا دربارۀ، موضوع مهمّی با او مشورت کند و از او رهنمود بخواهد.
پس از حضور و احوالپرسی صدراعظم به شرلی گفت:
اعلیحضرت هردمبیل هرگاه از سفر بلاد و ولایات فرنگ برمیگردد،کلّی رهنمود و توصیه با خود میآورد و از ما میخواهد تا سر و وضع شهر هرت را همانند ولایات فرنگ بیاراییم و از مردم، شهروندانی مُستَفرَنگ بسازیم. حالا شما چه رهنمودهایی میفرمایید؟
شرلی لبخندی زد و گفت:
به شرفعرض اعلیحضرت برسانید خواب دیدهاید!! خیر باشد!! شهر هرت کجا و فرنگ کجا؟! شما هنوز نمیدانید اگر مردم شهر هرت مثل شهروندان فرنگی «آپدِیت» و با حقوق بشر!! آشنا شوند،دیگر زیر بار حکومت استبدادی و قرون وسطایی اعلیحضرت نمیروند؟!
صدراعظم پرسید: پس چگونه با ظاهرسازی میتوانیم منویّات ملوکانه!! را لباس عمل بپوشانیم؟
شرلی پاسخ داد: حالا لااقل تو منظور مرا فهمیدی! ما باید پابهپای مُدرنیسم،اسباب و وسایل و کالاهای لوکس مصنوعی و الکتریکی فرنگ را به وفور وارد کنیم و خانههای مردم را پُر از کالاهای لوکس و مُد روز بسازیم،ولی....ولی آن چه مهمّ است این است که باید به شدّت از ورود افکار و اندیشههای نو چون انواع آزادی،مانند آزادی قلم،بیان،حقُّ تجمُّعات و حقوق بشر،تحزُّب و...جلوگیری کنیم.مردم باید اطاعت از سلطان را اطاعت از خدا و نافرمانی شاه را طغیان علیه دین خدا بدانند!
صدراعظم باز پرسید: مسئلۀ اقتصاد جامعه و پُرکردن شکاف طبقاتی نیز از مسائل پیچیده و لاینحلِّ ماست!
شرلی باز خندهای مسخرهآمیز تحویل داد و گفت:
...و امّا مسائل اقتصادی!! تو باید بدانی که اگر شکم مردم سیر شود،به یاد آزادی و حقوق بشر میافتند! جامعۀ شهر هرت باید دارای یک قشر مرفّه و تحصیلکرده،ولی مدافع سلطنت و حکومت باشد و نیز یک قشر وسیع و زحمتکش باید باشند که شبانهروز به دنبال لقمهای نان بدوند و فرصت فکرکردن! و مطالعه و گوشدادن به رسانههای فرنگی را نداشته باشند!
صدراعظم پرسید: چگونه از خشم و قیام این طبقات محروم و گرسنه و زحمتکش در امان باشیم؟
شرلی پاسخ داد: آفرین! خوب سوالی پرسیدی! در جامعه باید قشر وسیعی زحمتکش فقیر باشند تا گاهگاهی اعلیحضرت با ژست کاملاً مردمی و طرفدار طبقۀ محروم با تبلیغات وسیع از محلّات فقیرنشین بازدید به عمل آورده و صدقاتی فقیرپسند میان آنان تقسیم و توزیع کنند! و از آنان عکس و فیلم تهیّه نموده،مرتّب از رسانههای دولتی پخش کنند.
زمانی اعلیحضرت هردمبیل تصمیم گرفت و با یک دیدار تصنُّعی و جنجالی از محلّۀ فقیرنشین شهر هرت مقداری غذا و دارو میان گرسنگان و فقیران توزیع کند. چون هردمبیل تا کنون از این محلّه دیدن نکرده بود، از شارل شرلی خواست روزی ناشناس با لباسهای معمولی به این محلّۀ بزرگ و مخروبه بروند. آن روز از صبح تا ظهر همۀ کوچه پس کوچههای محلّۀ فقیرنشین را دیدند. هوا گرم و ماه رمضان بود.در این وقت هر دو خسته و تشنه در بيابانهای اطراف شهر گم شدند. ناگهان از دور مسجدی را ديدند.
هردمبیل به شرلی گفت: به مسجد كه رسيديم من ميگويم نامم محمد است تو بگو نامم علی است.
شرلی گفت: مرا به خاطر قیافهام میشناسند فرنگی هستم، نامم را عوض نميكنم.
وقتی به مسجد رسيدند،عارفی دانا در مسجد بود ، گفت نامتان چيست؟ هردمبیل گفت نامم محمّد است و شرلی گفت نامم شارل است و بسیار تشنه و گرسنه هستیم.
عارف گفت: سریعاً برای شارل آب و غذا بياوريد و محمّد ، چون ماه رمضان است بايد تا افطار صبر کند!!