
دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۵۹)
من مردی را دیدم که از دروازه قرون به در آمد و پیامی از جنون آورد. او از آیین آیینه ها می ترسید و از آییته داران آیین معرفت می هراسید.
من آيينه اي را ديدم كه دلي داشت به زلالي آب و لايزالي آفتاب؛ هر چه جانش را مي خستند و دلش را مي شكستند، هر قطعه شكسته اش باز هم با كمال صداقت حقايق را مي نمود و راه راستي را مي پيمود.
.gif)
من قطار عمر را دیدم که بی امان و شتابان می گذشت. هر لحظه یک واگن ، و هر واگن براي هر انسان هديه اي گرانبار و ارمغاني ماندگار بر دوش داشت. هر كس كه لحظه را غنيمت مي شمرد ، زودتر ارمغان خود را برمي گرفت و هر كس كوچك ترين غفلتي مي ورزيد، هديه زمان را از دست مي داد.
.gif)
من رايانه اي را ديدم گرفتار در چنبره جمود تحجر و اسير در عصر يخبندان تفكر؛ مردم ،با فرهنگ چرتكه،رايانه را سرچ مي كردند؛ با ابزار مدرنيسم و افكار قديم و در غياب مدرنيته و با حضور پندارهاي ديرينه ، مي خواستند گره هاي روز را بگشايند.
همه دیوارها با زبانی الکن ، جدایی افکن هستند، ولي من دیوار بزرگ چین را دیدم که با همه بلندی و بزرگی نمی توانست حق و باطل را از یکدیگر جدا کند!
ادامه دارد....
شفيعي مطهر


آثار،سرودهها،مقالات،خاطرات و روزنوشتهای شفیعیمطهر