چهارشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۰ - 6:39 - سیدعلیرضاشفیعیمطهر -

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۸)
من دوست داشتن افراد ناشايسته را اسراف در محبت ديدم.
من هيچ كس را نديدم كه با مشت بسته و دل خسته دستم را به گرمي بفشارد.
من بسياري را ديدم كه معناي پرواز را نمي فهميدند ؛ بنابراين در برابرشان هر چه بيشتر اوج مي گرفتي، كوچك تر به نظر مي رسيدي!
من شهریاری را دیدم که که همه شهروندان را در شنفتن، زلال می خواست و در گفتن، لال . در نتیجه ملتی عادت کرده بودند به فهمیدن و نگفتن ، و حقيقت را نهفتن.
من چه بسیار براي پرهيز از گم شدن ، كودك وار دست هایی را گرفتم و گم شدم ...و اکنون من بيش از هراس از گم شدن، از گرفتن دست ها می هراسم.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر