دل دیدنی های شهر ![]()
سرب و سراب(۱۶۲)
من خودکامه ای را دیدم چون همه خودکامگان که معنی و مفهوم مردم سالاری را نفهمید و به مغزش فرونرفت؛ تا ناگزیر دموکراسی چون گلوله ای گل مغزش را با خود برد!!
من فرمانروایی را دیدم که شهری را با یخ بنا کرده بود. او با این بنای پوشالی با هر بارقه گرمی و نور، و شراره ای از شعور می جنگید.

من غنچه را دیدم با دلی پر از امید به شکوفایی...
من گل را دیدم با دلی انباشته از حسرت....
و گلاب را دیدم که تنها عطر خاطرات گذشته از دل شیشه ای اش می تراوید.

من کسانی را دیدم که زنجیر اسارت دنیا را گسستند . در نتیجه دنیا را اسیر خود کردند.
من خود را مسافری دیدم که پیش از دیدن فصل سبز شکفتن باید فصل زرد پژمردن را ببینم.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر

آثار،سرودهها،مقالات،خاطرات و روزنوشتهای شفیعیمطهر