دل دیدنی های شهر سرب و سراب (286)

من دنیایی پرقیل و قال را در دل قطره شبنمی زلال دیدم.
من سیمایی از فرشته عدالت(!) را دیدم که ورود به عرصه را برای بعضی ممنوع و برای برخی مطبوع رقم می زد.معیارها بدون عیار و انحصارها بدون حصار ترسیم می شد.
![]()
من ریه های زمین را آلوده از ریبه های زمان دیدم.آلودگی هایی که شر می آفرید و از دست بشر می تراوید.

من در این شهر دوربین های مداربسته را مجهزترین ابزار و کاراترین کار برای درونی کردن پیام های تربیتی دیدم!!
![]()
من در دنیا خوشبختی را در فاصله بین دو بدبختی دیدم.
(با الهام از سخن چارلی چاپلین)
شفیعی مطهر
...و در ادامه مطلب تکمله های استاد باقری:
من مدیر و رئیس واقعی را کسی دیدم که تمام مشکلات را قابل قبول و تمام اهداف را قابل وصول می داند.
امتحان همچون تصرف دان در او
تو تصرف بر چنان شاهی مجو
چه تصرف کرد خواهد نقشه ها
بر چنان نقاش بهر ابتلا
آزمایش هر موضوعی با نوعی از تصرف در آن موضوع همراه است.
من
پرندگانی را دیدم که در قفس زاده و در محبس پرورش داده می شدند؛ اما براي
اين كه ميله هاي قفس را احساس نكنند ، نام آنان را « آزاد »می گذاشتند!!
اهل دنیا جملگی زندانی اند
انتظار مرگ دار فانی اند
مگر آن افرادی کم نظیر که تن به زندان دنیا داده اند، ولی جانشان در عالم اعلا آزاد و رها است .
من
در شهر کرامت ستیز و ذلت انگیز هرت، سلسله مراتب قدرت مداری را بر پایه
ذلت پذیری و عزت گریزی دیدم. هر یک برای رشد در مدار قدرت، باید تحقیر را
بپذیرند و آن را بر زیردستان تحمیل کنند.
وقتی یک شخصیت در اجتماع به
مقامی می رسد که می تواند دیگران را در دنبال خود بکشد ، این شخصیت به شکل
موجودی در می آید که سایر انسان ها را به طور خود آگاه یا ناخودآگاه تحت تاثیر
خود قرار می دهد .حال اگر این شخصیت با رنگ موجودیت آن ها هماهنگی نداشته
باشند ، آن اجتماع از نظر هدف و انتخاب وسیله هرگز قابل تفسیر و اصلاح
نخواهد بود.
من انسان بدون رویا را مرده ای جنبنده و افسرده ای رونده دیدم.
ای برادر تو همان اندیشه ای
مابقی خود استخوان و ریشه ای
گر گل است اندیشۀ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمۀ گلخنی
فکرتت را کژ مبین نیکو نگر
هست هم نور و شعاع آن گهر
ملاک موجودیت انسانی همان اندیشۀ اوست .بلکه هستی او از موقعی برای خویش مطرح است که بیندیشد.
وب سایت مثنوی من - مهرنوش باقری
آثار،سرودهها،مقالات،خاطرات و روزنوشتهای شفیعیمطهر